شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

اهل درسم

اهل درسم...
روزگارم بد نیست!
جیب خالی دارم
خرده پولی...
سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل!
درسهایی بدتر از تلخی زهر!!!
و کلاسی که در این دانشگاه است.
جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..
من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو.
.درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم..
در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..
همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!!
برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!!
اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف!!!
تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است
خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است!

هیچ نظری موجود نیست: