فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

نقد شعر "مهتاب " سروده نیما


شعر مهتاب :سروده ی نیما مي تراود مهتاب، مي درخشد شبتاب، نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك، غم اين خفته ي چند، خواب در چشم ترم مي شكند. نگران با من استاده سحر . صبح مي خواهد از من ، كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر. در جگر ليكن خاري ، از ره اين سفرم مي شكند. نازك آراي تن ساق گلي، كه به جانش كشتم، و به جان دادمش آب؛ اي دريغا به برم مي شكند. دست ها مي سايم ؛ تا دري بگشايم؛ بر عبث مي پايم؛ كه به در كس آيد. در و ديوار به هم ريخته شان ، بر سرم مي شكند. مي تراود مهتاب . مي درخشد شبتاب. مانده پاي آبله از راه دراز؛ بر دم دهكده مردي تنها؛ كوله بارش بر دوش، دست او بر در مي گويد با خود : غم اين خفته ي چند، خواب در چشم ترم مي شكند.

موضوع شعر ، خواب آلودگي و غفلت در حد مرگ است. در يك نگاه اجمالي ، شعر چنين است: در شبي تاريك ، كه كور سويي از ماه مي تابد ، مردماني خفته اند كه شاعر هر چه تلاش مي كند ، نمي تواند آنان را از خواب بر گيرد . شعر پنج بند دارد؛ در ارتباطي تنكاتنگ.چنان دست و پاي و سر چشم در يك پيكر . يا شاحه ها و برگ ها و ريشه و تنه در يك درخت . شعر ، دهكده اي در همان حوالي شاعر را ترسيم مي كند با يك در . از همان در وارد مي شوي ؛ مي كاوي ؛مي بيني و تماشا مي كني . ماهي در آسمانش نشسته است ، نه نوراني ؛ و در همين ملموس ترين محيط شاعر ، شبتاب نيز خودي نشان مي دهد . كه اين هر دو پيش از آن كه به وجود خود دليلي باشند ، نشانه هايي از شب اند. همين فضاست كه خفتگان را به خواب مرگي كشانده است:" چنان خواب غفلت برده اند؛ كه گويي نخفته اند كه مرده اند (1) تراويدن نور از ماه ، همانند تراوش آب از كوزه است . بي آن كه به چشم آيد حس شدني است . همان گونه كه آب تراويده از كوزه ، تشنگي را رفع نمي كند ، نور تراويده از ماه شب را روشن نمي كند و راه را نمي نمایاند. در اين فضاي ياس آلوده و مرده ، يك چشم بيدار در پي بيداري است. و اين شب زدگان چنان غمي در دل شاعر بر پا مي كنند كه اشكش را در مي آورند. اين نما تا صبح مي پايد. سپيده دمان با چشم هاي روشن و نسيم جان بخش به كمك شب بيدار تنها مي آيد تا شايد خواب از چشم خفتگان بربايد. اما نه تنها نتيجه اي حاصل نمي شود بلكه غمي بر غم شب پيماي بيدار مي افزايد. در بند سوم تصوير شعر و آرزوها و انديشه هاي شخص بيدار ، همچون گلي با جان و دل پرورده ، نمايان مي شود كه جز شكستن و غمگين كردن باغبان حاصلي ندارد. در بند چهارم : در "ساييدن دست به ديوار"، ديوار فاصله اي ميان شاعر و خفتگان ترسيم مي شود و او در آن تاريكي ، كور مال كور مال به دنبال يافتن دري است تا خواب آلودگان را بيدار كند، اما زندگي ملال آور و نكبت بار آنان غمش را افزون مي كند و اميدش را كم. شاعركه در بند پنجم تمام دهكده را گشته وبا باري از غم و اندوه و درد ، به همان فضاي اوليه – مهتاب كم سوو شبتاب ، با چشماني اشك آلود ه اما بيدار – دست بر در رسيده است. این " يكي از خدمات نيما به شعر جديداست كه غناي تصويري را كه در حدود عصر مشروطيت ، كاستي گرفته بود ، به شعر باز گردانيد." (2) در تصوير بند اول شعر ، شب زدگان در يك سو ، شاعر گريان و بيدار و غمگين با شعرهايش _ كه در بند سوم ترسيم شده- در ديگر سو قرار دارد كه قادر به بيدار كردن خفتگان نيست. در تصوير بند دوم ، خفتگان در يك سو -شاعر و شعرش + صبح + نسيم صبحگاهي در سوي ديگرند كه باز هم با افزايش عوامل ، بيداري حاصل نمي شود. در تصوير بند چهارم ، خفتگان + وضعيت نا مطلوب اجتماعي در مقابل شاعر و شعرش + تلاش هاي ديگر صف آرايي كرده اند كه باز هم بي نتيجه است. در پايان شب مي ماند ؛ خفتگان در خوابند؛ و شاعر دست بر در با تمام بود و نبودش . آيا در شعر، سپيد خواني ها يي وجود دارد؟ تصاوير پاياني از شاعر نا اميدانه است يا اميدوارانه؟در منظر ظاهر ، نا اميدانه. اما با كمي دقت و غور ، اميدوارنه . چرا كه شاعر از دهكده دور نمي شود و دست از در بر نمي دارد. فكر مي كند . دوباره بر در بكوبد ؟ آري . اين بار با "ناقوس" " دينگ ، دانگ ...دم به دم / راهي به زندگي است / از مطلع وجود / تا مطرح عدم.(3) يا بر در مي كوبد با " قوقولي قوقو ! گشاده شد دل و هوش/صبح آمد خروس مي خواند.(4) در مصراع " نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك" خواب را چنان شكستني جلوه مي دهد كه ياد افسانه ها مي افتي؛ آن جا كه ديو را در شيشه مي كردند.و براي رهايي ، بايد شيشه را بشكني. اينك خفتگان با خواب هايشان در شيشه اند .براي بيدار شدنشان بايد شيشه ي خواب را بشكني. شاعر ، خود شيشه را شكسته است كه بيدار است . آن هم با سنگ اشك . " خواب در چشم ترم مي شكند" . موسيقي شعر با ركن فاعلاتن/فعلاتن همچون زنگ كارواني در سفر ، در هر گام به صدا در مي آيد و آرام ، راه مي سپرد. از جايي به جايي از فضايي به فضايي ديگر. با تمام اين تحرك ها ، اين سفر يك سفر دروني است . قافيه هاي دو مصراع اول ، با"مهتاب و شبتاب" شروع مي شود و در پايان هر بند با "ترم، سفرم ، برم، سرم "و سپس بازگشتي دوباره با"ترم" به انتها مي رسد. در واقع ، شعر با شب و چشم تر آغاز مي شود و با همان وضعيت ، پايان مي يابد. نيما مي گويد: اين وزن را كه مقصود من است ، قافيه تنظيم مي كندكه هر مصراع چقدر بابد بلند يا كوتاه باشد."(5) رديف ها آن چنان در شعر خوش نشسته اند كه شكست هر چيز را در چشمت و در گوشت ترسيم مي كنند و مي نوازند.خواب را می شكنند. خار را در جگر مي شكنند. گل را در بر شاعر مي شكنند . در و ديوار را بر سرش مي شكنند. بي آن كه شكستي واقعي در كار باشد. و تو درد آن را حس مي كني. شاعر مي گذر و تو مي ماني با تمام شكست ها . و تو هر چه خواهي كن. زبان با روايت اول شخص آغاز مي شود و تا بند چهارم پيش مي رود و شاعر خود ناظر تمام جريان هاست. در بند پنجم خود مي ايستد و ديگري را به گزارش حوادث وا مي دارد. روايت سوم شخص ؛ داناي كل. تا او صحنه ي آخر را بگويد .گويا مي خواهد ، خود در تصو ير باشد . پس دوربين را به ديگري مي سپارد. نيما در واژه سازي ، نو آور ي مي كند و خواب شكستن ، به معني بيداري را در شعر مي آورد. با افزودن "به" در مصراع " آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر " هم به وزن كمك مي كند و هم با اين سبك ، مخاطب را اندكي بر سر صحنه ، روي جنازه ي مرده( جان باخته) نگه مي دارد و به فكر وا مي دارد. در مصراع "نازك آراي تن ساق گلي" مرحوم اخوان " نازك آراي " را به معني "نازك آراينده" و "نازكانه آرايش كننده "ي تن ساق گل ، مي داند. نكته اي كه بايد به آن توجه كرد مسئله ي ساخت و معناست. گاهي دو ساخت هم سان ، معناي متفاوت پيدا مي كنند. مثل : "دست دوز" و " نو ساز" كه با " جان باز " و " دل نواز " تفاوت معنايي دارند. دو واژه ي اول معناي مفعولي دارند(با ظاهر فاعلي) و به معناي دست دوخته و نو ساخته اند. در حالي كه دو واژه ي دوم معنا ی فاعلي دارند." جان بازنده و دل نوازنده" با توجه به اين بحث مي توان "نازك آراي " را كه ظاهرا ساخت فاعلي دارد ، به معناي مفعولی دانست و آن "را نازك آراسته شده "و لطيف دانست. همچنين در مصراع" دست ها مي سايم " گرچه "ها" در كنار دست نشسته و آن را جمع نشان مي دهد ، مفهوم قيدي از آن گرفت و "بسيار" معني كرد . مفهوم كنايي اين مصراع "بسيار تلاش مي كنم " است. در مصراع" بر عبث مي پايم" معمولا اين گونه قيدها با "به" همراه اند. اما نيما براي دور كردن زبان از شكل معمولي "بر" را با "عبث" آورده است. واج آرايي ها ، هم آغازي هاو هم پاياني هاي واژه ها در مصراع هايي مثل "مي تراود مهتاب / مي درخشد شبتاب" يا "كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته رابلكه خبر " "م" ها ، "ب" ها و "ر"ها هر كدام يك بخش را برجسته كرده است . درمصراع" دست ها مي سايم " "س" صداي ساييدن را به گوش مي رساند. و همين هم حروفي ها در چند مصراع ديگر چشم نواز و گوش نوازاست. در اين شعر نمادين ، "خواب" نماد جهل و ناداني و بي خبري است. "دهكده" رمز جامعه و "مرد تنها" خود شاعر است. "در نقد امروزي ، تحول بزرگي است كه پايه هاي يك نگاه علمي و منظبط را در نقد تثبيت مي كند و آن را از برخورد سليقه هاي محض ، در امان نگه مي دارد.(6) اسقلال متن ، منتقدان امروز را به اين باور رسانده كه به جاي پرداختن به مولفه هاي برون متني و حاشيه اي ، بيش تر به تشريح و تحليل عناصر هستي دهنده ي متن بپردازندو در اين ميان ، درك مولفه هاي هنري متن بدون "لذت متن" ممكن نيست.(7) منابع: 1- گلستان سعدي 2- داستان دگر ديسي- سعيد حميديان- نشر نيلوفر- چاپ دوم 83 ص250و 251 3- نيما يوشيج – شراگيم يوشيج – نشر اشاره – ص 208 تا 221 4- همان – ص 157 تا 159 5- عطا و لقاي نيايوشيج- اخوان ثالث- نشر نامعلوم- ص 113 6- امير زاده ي كاشي ها- پروين سلاجقه – نشر مرواريد- چاپ اول 84- ص 27 ۷- همان – ص

منبع:
persianpattern.blogspot.com

هیچ نظری موجود نیست: