آبان ۰۷، ۱۳۸۹

اورارتو، تمدنی کهن در دل تاریخ


Posted: 28 Oct 2010 11:09 AM PDT

نویسنده: یزدان صفایی

یزدان صفایی >> اورارتو، تمدنی کهن در دل تاریخ

در سده های آغازین هزاره نخست پیش از میلاد، دولتها و اقوامی را در غرب و شمال غربی فلات ایران مشاهده میکنیم که زمینه ی شکل گیری دولت ماد در سده هفتم پیش از میلاد را به وجود آورند. یکی از این دولتها و اقوام، اورارتو نام داشت که در حدود سده نهم پیش از میلاد از یکپارچگی شماری از طایفه ها در پیرامون دریاچه ی وان با مرکزی به نام "توشیا" سامان گرفت.گستره ی این دولت گاه تا حوضه های دجله و بخش بالایی فرات و همچنین بخش هایی از آذربایجان کنونی را در بر داشت.
نام اورارتو نخستین بار در اسناد آشوری آمده است. در این اسناد از اتحادیه های اقوامی که در سرزمین کوهستانی ارمنستان و در کوه های جنوبی دریاچه ی وان، وجود داشته با نام اوروآتری Uruatri و نائیری Nairi یاد شده است.در تاریخ هرودوت از این دولت، به صورت آلارودی Alarodi سخن رفته است. یکی از شاهان اورارتویی به نام "ایشپویی نی Ishpuini" در کتیبه های خود که به دو زبان آشوری و اورارتویی است و در متن اورارتویی آن، خود را "پادشاه سرزمین بیانی نی Bianini (li)" نامیده است و از اینجا آشکار میشود که آنها سرزمین خود را چنین می نامیده اند.

اورارتویی ها، نیاکان ارمنی ها

نام اورارتو به گونه "اوراشتو" در متن بابلی کتیبه ی داربوش در بیستوون به چشم می خورد اما در متن پارسی آن به جای آن نام، از واژه "آرمینا" استفاده شده است که این خود نشان دهند یکی بودن ارمن ها و اورارتویی ها می باشد. البته افزون بر مردم کنونی ارمنستان، مردم دیگر سرزمین های جنوبی قفقاز از میراث فرهنگی اورارتو بهره های فراوانی برده اند.
نامهای اورارتویی و به ویژه نام ایزدان آنها، به روشنی، ایرانی است که در زیر به برخی از آنها اشاره می شود:
خُلد یا خالد = خُراد،خور.(نام ایزد)
ارد = ارت، ارد. (نام ایزد)
تیشبا = تیش بغ، تیشتر. (نام ایزد)
آرزاشکو (دژ) = ارزه، ارزاسپ.
و نامهایی چون "تیرآریا" که نام شهربانویی اورارتویی بوده و همچنین نام "منوئه" که یکی از پادشاهان زورمند اورارتو بوده است، همگی کاملاً ایرانی هستند.

فرهنگ و زبان اورارتو

دولت اورارتو از نظر فرهنگی تا اندازه ای زیر استیلای فرهنگ آشوری قرار داشته است چنان که در کتیبه های این دولت، زبان آشوری به کار می رفت. بعدها با دگرگونی هایی، خط آشوری را با ویژگی های زبان اورارتویی منطبق کردند و خط میخی اورارتوری را یدید آوردند که با خط میخی آشوری تفاوت اساسی ندارد. در واقع می توان گفت که اورارتو ها از یکی از گونه های خط هوریانی به عنوان مبنای خط خود استفاده کردند که نزدیکی زیادی به خط آشوری داشت. این کتیبه ها به زبان اورارتویی نوشته میشد که چندان به زبان هوریانی( بر عکس خط) نزدیک نیست. این زبان را اورارتویی و یا به نام خدای بزرگ آنها "خالدی Khaldi" می خوانند.از روی آثار یافت شده در توپراق قلعه Toprak kala که در نزدیکی شهر وان به دست آمده و به زبان اورارتویی است، در سال 1900 میلادی، سندلچیان Sandalchian دانشمند ارمنی مطالبی درباره زبان اورارتویی منتشر کرده است و در آن ها یاد آور شده که زبان اورارتویی از ریشه هند و اروپایی (آریایی) است.

گسترش و اوج اورارتو

.
گستره ی اورارتو(1)

در پایان سده ی نهم پیش از میلاد، دولت اورارتو به سرعت پیشرفت کرد. در این زمان، ایشان شروع به گسترش قلمرو خود کردند. بدین جهت به نبردهایی در زمینهای میان دریاچه های وان و ارومیه و در سرزمین های جنوب دریاچه ارومیه و آن سوی قفقاز دست زدند. بدین سان، بخش مرکزی کشور مستحکم شد.
اوج قدرت اورارتو در زمان پادشاهی "منوآ Menua (مینوآ Minua) فرزند "ایشپونی نی" بود که اورارتو به بزرگ ترین کشور آسیای غربی تبدیل گشت و شامل سرزمینهای کوهستانی ارمنستان شد. این پادشاه در بسیاری از بخش های کشور قلعه ها، قصر ها و پرستشگاه های فراوان ساخت و آبادانی ها فراوان بکرد. این موضوع در کتیبه های زمان او، به خط میخی نوشته شده است. در این زمان پایتخت اورارتو، "توشپا" به درجه خوبی از استحکام رسید.
در سالهای آغازین سده هشتم پیش از میلاد در دوران "آرگیشتی Argishti"، فرزند منوآ، گسترش اورارتو ادامه یافت. در کتیبه ای تاریخی متعلق به او، بر روی صخره ی وان نبردهای بسیاری گزارش داده شده است که گسترش قلمرو اورارتو را نشان میدهد. در این زمان بخش های جنوبی ماورای قفقاز به قلمرو اورارتو پیوست شد.
قدرت اورارتو به آنجا رسید که در زمان پسر آرگیشتی، "سردوری"، در نیمه ی سده ی هشتم پیش از میلاد، سخن از پیروزی های نظامی علیه آشور و گسترش قلمرو دولت اورارتو تا مدیترانه و چیرگی بر راه های مهم تجاری است. این چنین بود که اورارتو، آسیای کوچک را از چیرگی آشور رهانید و آن را به صورت دولتی با مرتبه ی پایین تر نسبت به اورارتو در آورد.

هنر اورارتو

.
نمونه ای از هنر اورارتویی(2)

مهمترین کارهای هنری اورارتو در آثار مفرغی و معماری آنها دیده میشود. این آثار به بیرون از سرزمین اورارتو فرستاده می شده و این گونه آثار در گورهای فریگیایی ها Phrygianدر گوردون Gordon و اتروسکی در ایتالیا و در اولمپ یونان یافت شده است.
در سال 1859، مجموعه ای از اشیای عتیقه از ایروان به موزه ارمیتاژ در سن پترزبورگ فرستاده شد که شامل نُه شی مفرغی بود: یک دسته ی دیگدان به صورت پرنده با سر انسان، یک سر گاو که شی زیبایی برای سر دیگدان بود، بخشی از یک پایه به صورت پای گاو، سه زنگوله، دو رکاب، و بخشی از دسته ی ظرف یا یک دستبند. همه ی این اشیا به طور تصادفی از صخره ای که در ایران و در سمت راست رود ارس و در برابر پایگاه مرزی "الیشر Alishar" جای داشت، یافت شده بود.
در موزه بریتانیا و همچنین برخی موزه های فرانسه ، آثار هنر اورارتویی یافت می شود. دو تندیس مفرغی که از نزدیک دریاچه وان بدست آمده اکنون در موزه استانبول نگهداری میشود. این دو تندیس عبارتند از دو دسته ی دیگدان به صورت پرنده با بدن انسان.
در سال 1874 موزه ی بریتانیا نخستین تندیس کوچک مفرغی مربوط به اورارتو را به دست آورد که به شکل خدایی ایستاده بود که کلاهی مخروطی و قیف مانند داشت. تندیس مفرغی دیگری نیز به دست آمد که شیر بالداری بود و به این شیر یک سر انسان با شانه و دست ها افزوده بودند و دو دست شیر در جلو به هم بسته شده بودند.
معماری اورارتو بر معماری ارمنی نیز اثر گذاشته و افزون بر آن این گونه معماری را در ساخت تخت جمشید و مسجد سلیمان میتوان مشاهده کرد. بدان لحاظ که سنگهای بزرگ در دیوارهای پیرامون یک ایوان به کار رفته است بدون آن که از ساروج میان سنگ ها استفاده شود. این گونه بنا با سنگهای بزرگ هنوز در کوه های ارمنستان دیده میشود. تاثیر فرهنگ و هنر اورارتویی بر هخامنشیان، به ویژه در بناهای سنگی مانند زندان پاسارگاد و کعبه زرتشت در نقش رستم به چشم می آید.
از آن جا که کاوش های انجام شده برای یافتن اشیای اورارتویی پیوسته نبوده است در نتیجه هنر این مردم، به صورت دقیق بررسی نشده است و گاه با هنر آشوری به اشتباه گرفته شده است. این اشتباه به دلیل نزدیکی سبک هنری این دو فرهنگ به یکدیگر بوده است. که این نزدیکی خود ناشی از همسایه بودن این دو کشور و تعاملات و کشمکش هایی که با یکدیگر داشته اند، بوده است.


نمونه ای از هنر اورارتویی(3)

تصاویر افراد تنومند که از نیمرخ و به صورت ناشیانه نشان داده شده اند از ویژگی های هنر اورارتویی است. همچنین ایشان تیزبینی خاصی رد نشان دادن جانوران از خود نشان داده اند. در نقوش زینتی، خطوط مستقیم و اریب و موجدار و دایره های فراوان به کار رفته است. همه جانوران در هنر اورارتویی به صورت آرام نشان داده شده اند.
هنر اورارتویی افزون بر هنر آشوری با هنر هیتی ها نیز در پیوند بود. در دوره ای آنها را بازرگانی به سوی مدیترانه را به تصرف خود در آوردند این پیوند شکل گرفته است.
همچنین پیوندهایی میان هنر سکایی و هنر اورارتویی بر قرار است. گنجینه ی سقز و کاوش های کرمیر – بلور، اشکارا پیوندهای هنر سکایی را از سریق هنر اورارتویی با شرق باستان نشان می دهد. سکایان، بدن جانوران به ویژه گاو را بسیار مانند به اورارتویی ها نمایش می دادند در بخش علیای غلاف درخت سپندینه ای دیده می شود که بسیار مانند به درختان اورارتویی بر روی کمربندهای مفرغی است و دو پری بالدار به جای میوه دان کوچک، چیزی در دست خود گرفته اند که مانند به چیزی است که در دستهای خدایان بر روی کمربندهای اورارتویی از ناحیه کرمیر – بلور وجود دارد.

دین اورارتو ها

دریاره دین اورارتو ها با قطعیت نمی توان نظر داد اما بنا بر قاعده می بایست با هم نژادان آریایی خود، دین را بر پایه پرستش و بزرگداشت مظاهر طبیعت آغازیده باشند. کیش اقوام اورارتو، ایزدان بسیای داشته است که در بخش " اورارتویی ها، نیاکان ارمنی ها" به نام چند تن از آنها اشاره شد. در کتیبه ی یافت شده در نزدیکی وان نام شمار زیادی از ایزدان نر و ماده به کار رفته است. نامورترین این خدایان، ایزدبانوی آناهیتا Anahita است. ایزد بانوی عشق و زیبایی به نام "آسدغیک ASdghik" و ".واهاگن" که خدای دلاوری است.در میان این خدایان، "خالدی" که خدای جنگ است از مقام نخست برخوردار بوده و پادشاهان از ان خدا، کمک و یاری می خواسته اند و پیشکش ها نیز به او تقدیم میشد.
زیارت گاه بزرگ آنان در "آشدیچاد Aschdichad"، "آکه سیلنه Acesilne"، جای گرفته در"تارون Taron"، بود که در آنجا در میان جنگل چندین پرستشگاه ساخته شده بودکه پرستشگاه آناهیتا از همه بزرگتر و نامور تر بوده است.

انقراض اورارتو ها

در حدود سال 590 پیش از میلاد دولت اورارتو به دست ماد بر افتاد، اقوامی که تا این زمان تابع دولت اورارتو بودند، با مادها در شکست دادن اورارتو هم دست شدند.


پانویس:
1.فرتور از
The Kingdom of Urartu
2.فرتور از
Piotrovskii's Urartu: The Kingdom of Van and its Art, Chapter 2, The Characteristics of Urartian Art. Remote and Classical Antiquity
3. همان


بن مایه ها
1.قوم های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، رقیه بهزادی،انتشارات طهوری
2.ایران بزرگ، امید عطایی فرد، انتشارات اطلاعات
3)اطلس تاریخ ملی ایران، سازمان نقشه برداری کشور

طرح هاي مبتكرانه و جديد(عکس)









آبان ۰۵، ۱۳۸۹

کباب غاز

نکات مهم

زمان روی آوردن به آن:اوایل دورهی مشروطه

بااین کتاب ها آغاز شد:1 .سیاهت نامهی ابراهیم بیگ (اثر زین العابدین مراغه ای)2.مسالک المحسنین(اثر

ادبیّات داستانی معاصر عبدالرّحیم طالبوف)

قالب و شکل : داستان ، مقاله یا مقاله هایی رمان گونه

قصد و هدف: انتقاد از اوضاع اداری ، اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی روزگار

فایده ی خواندن داستان ها و رمان های ترجمه شده و پرماجرایی چون « کنت مونت کریستو » « سه تفنگدار» و « ژیل بلاس » : ذهن خوانندگان ایرانی را تا حدودی با هنر داستان نویسی غرب آشنا کرد. رستم نامه،

پیش از دوره ی مشروطه ، مردم ایران اسکندر نامه،

با این قصه ها خو گرفته بودند. حسین کرد معروف به شبستری

امیر ارسلان (=قصه های عامیانه)

اهداف ظاهری و باطنی این قصه های عامیانه : به ظاهر هدفی جز سرگرم کردن خوانندگان و شنودگان نداشتند در واقع (هدف اصلی و باطنی آن ها ) برای ستایش خوبی ها ، جوان مردی ها و بزرگ داشت خصایل نیک و فضیلت های اخلاقی به وجود آمده بودند و برای نقل در قهوه خانه ها و مجامع عکمومی از آن ها استفاده می شد.

به این مسائل پرداختند: مسائل اجتماعی،رنج های طبقه ی محروم جامع ،جدال با زور و بی ادالتی.

- با بهرهگیری از ادبیات داستانی غرب،از نحوه ی قصّه نویسی متداول پیش از مشروطه فاصله گرفتند.

نویسندگان پس از مشروصه - اصول فنی داستان نویسی غرب را تا حدودی یاد گرفتند.

- رمان گونه هایی آمیخته با انتقاد تندومستقیم وگاه طنزآلودوهجوآمیزاز اوضاع اجتماعی ایران نوشتند.

نمونه هایی از رمان گونه هایی آمیخته با انتقاد تند و مستقیم و طنز آلود و هجو آمیز از اوضاع اجتماعی ایران پس از مشروطه :

1- مجمع دیوانگان (صنعتی زاده ) 2- تهران مخوف (مشفق کاظمی )

3- روزگار سیاه ( عباس خلیلی ) 4- شهر ناز (یحیی دولت آبادی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

محمد علی جمال زاده : در سال 1274 ش . در خانوده ای روحانی در اصفهان متولد شد . در هفده سالگی برای تحصیل به بیروت رفت و از آن جا رهسپار پاریس گشت . جمال زاده در سال 1376 در شهر ژنو چهره در نقاب خاک کشید.

یکی بود یکی نبود: نخستین مجموعه ی داستان های کوتاه ایرانی اثر سید محمد علی جمال زاده در سال 1300 منتشر شد.

آغازگر سبک واقع گرایی در نثر معاصر فارسی : سید محمد علی جمال زاده (به خاطر کتاب « یکی بود یکی نبود»)

پدر داستان نویسی : سید محمد علی جمال زاده ( به اعتبار « یکی بود یکی نبود»)

ویژگی های داستان « یکی بود یکی نبود »

محتوا گوشه هایی از زندگی ایرانیان در دوره ی مشروطه ، به صورت انتقادی

نوع نگارش نثری ساده ، طنز آمیز و آکنده از ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

آثار جمال زاده : 1- یکی بود یکی نبود

2- دارالمجانین

3- سروته یک کرباس

4- تلخ و شیرین

5- هفت کشور « ته قشر قدسی»

6- شورآباد

7- راه آب نانه

8- قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار

9- قصه ی ما به سر رسید.

چهره در نقاب خاک کشیدن : کنایه از « مردن»

نقاب خاک : اضافه ی تشبیهی (خاک : مشبه / نقاب : مشبه به )

کباب غاز یا رساله در حکمت مطلقه ی « ازماست که بر ماست »

... شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه . در اداره هم قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس، اول ترفیع رتبه یافت به عنوان ولیمه کباب غاز صحیحی بدهد، دوستان نوش جان نموده و به عمر و عزتش دعا کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رساله : نامه ، نوشته ، کتاب ، مکتوب

حکمت : کلام پند آموز ، سخن مبتنی بر پند و خرد و دانش

مطلقه : آزاد و رها ، بی قید و شرط ( توجه داشته باشید که واژه ی « مطلقه » از نظر نگارش امروزی ، نادرست است . زیرا صفت ها ( در حالت وصفی ) در زبان فارسی « ده » تانیث نمی گیرد ؛ مانند : « مدیر محترمه » ، « دبیر مربوطه » و ...

حکمت مطلقه (نادرست ) : حکمت مطلق (درست )

از ماست که بر ماست : آرایه ی تمثیل (ضرب المثل )؛ یعنی « هر بلایی که بر سر ما می آید، نتیجه ی اعمال و کردار خود ماست » (شکست را باید در اندیشه و کردار خود جست و جو کنیم ) نویسنده این عبارت را از بیتی از « ناصر خسرو » گرفته است:

« زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا : « ز که نالیم که از ماست که بر ماست »

ترفیع رتبه ترفیع : بالا بردن (اهمیت املایی دارد)

ترفیع رتبه توضیحات بالا رفتن درجه و حقوق کارمند دولت با توجه به سوابق و سنوات خدمت او

هم قطار : همکار ، هم ردیف

قرار و مدار: قرار گذاشتن ، وعده کردن؛ مرکب اتباعی (اتباع ) است

ولیمه : طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند

صحیح : (در این جا ) یعنی : درست و حسابی

نوش جان نمودن : خوردن ، میل نمودن (شکل مودبانه ی خوردن )

... زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد. فوراً مسئله ی میهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با هم عروسی کرده بودیم ، در میان گذاشتم . گفت: « تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید عده ی میهمان بیشتر از یازده نفر نباشد که با خودت بشود دوازده نفر».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عیال : همسر ، زن ، زن و فرزند

در میان گذاشتن : کنایه از « مطرح نمودن، نظر خواهی کردن»

جلوشان درآیی: کنایه از « تلافی کردن» ، (در اینجا یعنی : خوب پذیرایی کردن)

... گفتم : « حودت بهتر می دانی که در این شب عیدی مالیه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازه ی خریدن خرت و پرت تازه نمی دهد و دوستان من هم از بیست و سه چهار نفر کم تر نمی شوند.»

گفت : « تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مالیه : وضع مالی ، پول و درآمد

بودجه اجازه نمی دهد: تشخیص

ابداً : به هیچ وجه، هرگز

خرت و پرت : وسایل کم ارزش ، خرده ریز(مرکب اتباعی = اتباع)

وعده بگیر: دعوت کن

مابقی: بقیه

نقداً : در حال حاضر ، فعلاً

خظ بکش : کنایه از « نادیده بگیر ، صرف نظر کن»

سماق مکیدن : کنایه از « بی بهره ماندن » ، « به بطالت گذراندن ، انتظار بیهوده کشیدن » (اهمیت املایی دارد)

سنگ سماق: سنگی سخت و متمایل به صورتی یا سبز است و چون مقاومت و سختی زیادی دارد، در ستون های سنگی ساختمان ها و برای ساختن سنگ آسیاب از آن استفاده می شود.

... گفتم : « ای بابا خدا را خوش نمی آید. این بدبخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد و شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند چه طور است از منزل یکی از دوست و آشنایان یک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم .»

با اوقات تلخ گفت : « این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در مهمانی اول بعد از عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد خانه بشود. مگر نمی دانی که شکوم ندارد و بچه ی اول می میرد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آزگار: زمانی دراز ، به طور مداوم ، تمام و کامل

پایی می افتد: کنایه از « پیش آمدن موقعیت ، ایجاد فرصت»

شکم را صابون زدن: کنایه از « دل خوش کردن» « منتظر حادثه و واقعه ی خوب ماندن » به خود وعده دادن»

عاریه : آن چه از کسی برای رفع حاجتی بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند ، امانتی ، قرضی (اهمیت املایی دارد)

ساعت شماری کردن: کنایه از « منتظر ماندن»

کنایه از « اندوه و ناراحتی »

اوقات تلخ

حسن امیزی

این خیال را از سرت بیرون کن: « سر » : مجاز از اندیشه و فکر»

محال : غیر ممکن ، ناشدنی ، ناممکن

شکوم : شگون ، میمنت ، خجستگی ، چیزی را به فال نیک گرفتن

اگر در میهمانی اول بعد از عروسی ، عاریه وارد خانه شود، بچه ی اول می میرد : از اعتقادات خرافی است

آرایه ی « حس آمیزی» : آمیختن و ترکیب دو یا چند حس مختلف را در کلام ، حس آمیزی می گویند؛

مثال : « ببین چه می گویم »: (ببین : حس بینایی / می گویم : حس شنوایی)

خبر تخلی بود: حس شنوایی / تاخ : حس چشایی

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر // سادگاری که در این گنبد دوار بماند»

صدا: شنوایی // ندیدیم : بینایی

آهنگ لطیف: ( آهنگ : حس شنوایی، لطیف : حس لامسه)

... گفتم « پس چاره ای نیست جز این که دو روز مهانی بدهیم . یک روز یک دسته بیایند و بخورند و فردای آن روز دسته ای دیگر.» عیالم با این ترتیب موافقت کرد و بنا شد روز دوم عید نوروز دسته ی اول و روز سوم دسته ی دوم بیایند.

اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر جهت دیده شدئه است علاوه بر غاز معهود، آش جو اعلا و کباب بره ی ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور خورش با تمام مخلفات روبه راه شده است . در تختخواب گرم و نرم تازه ای لم داده بودم و به تفریح تمام مشغول خواندن حکایت های بی نظیر صادق هدایت بودم . درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد و گفت : جوان دیلاقی مصطفی نام ، آمده می گوید پسر عمومی تنی توست و برای عید مبارکی شرفیاب شده است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

غاز معهود: غاز عهد شده ، شناخته شده ، معمول ، وعده داده شده

اعلا: ممتاز ، برگزیده

روبه راه شدن : کنایه از « مهیا و آماده شدن»

گرم و نرم : جناس ناقص

لم دادن: تکیه دادن

کیفور: سرحال، با نشاط

دیلاق : آدم دراز (اهمیت املایی دارد)

شرفیاب شدن : به خدمت رسیدن (مودبانه ی « درآمدن»)

... مصطفی پسر عموی دختر دایی خاله ی مادرم می شد. جوانی به سن بیست و پنج یا بیست و شش. لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره . الحمدالله که سالی یک مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمی شدم .

به زنم گفتم تو را به خدا بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده و شر این غول بی شاخ و دم را از سرما بکن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

لات و لوت : بی سر و پا ، بی چیز (مرکب اتباعی = اتباع ) (اهمیت املایی دارد)

جل : پالان ، پوشاک چهارپایان

آسمان جل : کنایه از « فقیر و بی چیز»

بی دست و پا : کنایه از « بی عرضه و ناتوان»

پخمه : کم عقل ، کودن ، کند ذهن

بدقواره : زشت ، بدقیافه (اهمیت املایی دارد)

مسرور : شادمان ، خوشحال

مشعوف : شادمان ، مسرور

غول بی شاخ و دم : استعاره از « مصطفی»

شر کسی را از سر کندن: کنایه از « خلاص و رها شدن »

... گفت : به من دخلی ندارد . ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عمومی خودت است. هرگلی هست به سر خودت بزن».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

به من دخلی ندارد: به من ربطی ندارد

هفت قرآن به میان برای پرهیز از بدی یا دور شدن از مصیبت ، این جمله به صورت دعا به کار می رفت پ بلا به دور باشد

هر گلی هست به سر خودت بزن: کنایه از این که « هر کاری کردی برای خودت انجام دادی » خیر و شر آن به عهده ی خودت است » هر کاری می توانی بکنی ، انجام بده

... دیدم چاره ای نیست و خدا را هم خوش نمی آید این بی چاره را لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده ناامید کنم. پیش خود گفتم : « چنین روز مبارکی صلحه ی ارحام نکنی کی خواهی کرد». لهذا صدایش کردم . سرش را خم کرده وارد شد. دیدم ماشاء اییه چشم بد دور آقا واتر قیده اند. قدش درازتر و تک پوزش کریه تر شده است . گردنش مثل گردن همان غاز مادر مرده ای بود که همان ساعت در دیگ مشغول کباب شدن بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

لابد: ناچار ، ناگزیز

صله ی ارحام : نیکی کردن به اقوام ، خویشان و نزدیکان ، احوال پرسی ، دید و بازدید (اهمیت املایی دارد)

لهذا: بنابراین

واترقیده اند تنزل کردن، به عقب برگشتن ، پسرفت کردن (متضاد « پ=پشرفت)

« واتر قیده اند» تناسب معنایی دارد با :

« القصه در این چمن چو بید مجنون می بالم و در ترقی معکوسم»

تک و پوز دک و پوز : سر و وضع ، قیافه ی ظاهری

کریه : زشت ( اهمیت املایی دارد)

گردنش مثل گردن همان غاز مادر مرده ای : تشبیه

مادر مرده : کنایه از « بیچاره و بدبخت»

... از توصیف لباسش بهتر است بگذرم ولی همین قدر می دانم که سر زانوهای شلوارش که از بس شسته بودند ، به قدر یک وجب خورد رفته بود چنان باد کرده بود که راستی راستی تصور کردم دو راس هندوانه از جایی کش رفته و در آنجا مخفی کرده است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

خورد رفته بود ساییده شدن و از بین رفتن

دو راس هندوانه : « راس » واحد شمارش چهارپایانی از قبیل گوسفند ، گاو و ... می باشد و در این جا برای طنز واحد شمارش « هندوانه » در نظر گرفته شده است .

کش رفتن : کنایه از « دزدیدن »

... مشغول تماشا و رانداز این مخلوق کمیاب و شی عجاب بودم که عیالم هراسان وارد شده گفت : « خاک به سرم ، مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم ، برای میهمان های فردا از کجا غاز خواهی آورد؟ تو که یک غاز بیشتر نیاورده ای و به همه ی دوستانت هم وعده ی کباب غاز داده ای ؟»

دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده ؛ گفتم : « آیا نمی شود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا سر میز آورد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ورانداز : بازدید ، نگاه و تماشا

شی عجاب تملیح به آیه ی 5 سوره ی « ص » که معمولاً برای اشاره به امری شگفت به کار می رود. (« ان هذا لشیی ء عجاب»)

خاک به سر شدن : کنایه از « بدبختی و بیچارگی »

بد غفلتی شده : اشتباه بدی رخ داده است .

... گفت : مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی؟ هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند. تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید.»

حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو برگرد نداشت . پس از مدتی اندیشه و استشاره چاره ی منحصر به فرد را در این دیدم که هر طور شده تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنیم . به خود گفتم این مصطفی گرچه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است ، ولی پیدا کردن یک دانه غاز در شهر بزرگی مثل تهران کشف آمریکا و شکستن گردن رستم که نیست . لابد این قدرها از دستش ساخته است .

به او خطاب کرده گفتم : « مصطفی جان، لابد ملتفت شده ای مطلب از چه قرار است . می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنی .»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

حسن : خوبی ، نیکی ، زیبایی

سربه مهر: کنایه از « سربسته » = « دست نخورده »

حقاً : حقیقتاً ، واقعاً

هیچ برو برگرد نداشت : کنایه از این که « قطعی و حتمی بود» (در این جا یعنی : درست و منطقی و غیر قابل انکار بود)

استشاره : رای زدن ، مشورت

دست و پا کردن : کنایه از « تهیه و فراهم کردن »

کودن: کم عقل ، احمق

چلمن : کسی که زود فریب بخورد، نلایق و بی دست و پا

« کشف آمریکا » و « شکستن گردن رستم » » کنایه از « کار بسیار سخت و دشوار

شکستن گردن : کنایه از « نابود کردن و کشتن و شکست دادن:

از دستش ساخته است : کنایه از « عهده برآمدن «، « توانایی داشتن »

ملتفت شدنک آگاه شدن

چند مرده حلاج بودن: کنایه از « توانایی داشتن و از عهده برآمدن »

از زیز سنگ چیزی را پیدا کردن: کنایه از « انجام یک کار سخت و دشوار» انجام کاری که مستلزم تلاش بسیار است .

... مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سیاه شد و بالاخره صدایش بریده بریده مثل قلیانی که آبش را کم و زیاد کنند، از نی پیچ حلقوم بیرون آمد و معلوم شد می فرمایند : « در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد و از این حال خیال باید منصرف شد؛ چون که در تمام شهر یک دکان باز نیست.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عادت معهود : عادت شناخته شده، معمول ، به روش همیشگی خود

مبلغی ؛(در این جا ) یعنی : اندکی ، کمی ، مقداری

سرخ و سیاه شد: کنایه از « خجالت کشیدن ، شرمنده شدن»

صدایش بریده بریده مثل صدای قلیانی که.........: تشبیه (صدای مصطفی : مشبه / بریده بریده : وجه شبه / مثل: ادات تشبیه / صدای قلیان: مشبه به)

نی پیچ : نی و شلنگ قلیان

نی پیچ حلقوم: اضافه ی تشبیهی (حلقوم : مشبه /نی پیچ : مشبه به)

قید غاز را باید زد: کنایه از « منصرف شدن»

... با حال استیصال پرسیدم : « پس چه خاکی به سرم بریزم!». با همان صدا آب دهن را فرو برده گفت : « والله چه عرض کنم ، مختارید ولی خوب بود میهمانی را پس می خواندید». گفتم : « خدا عقلت بدهد؛ یک ساعت دیگر مهمان ها وارد می شوند . چه طور پس بخوانم ؟ گفت : « خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیب قدغن کرده ؛ از تختخواب پایین نیایید.» گفتم : « همین امروز صبح به چند نفرشان تلفن کرده ام . چه طور بگویم ناخوشم؟» گفت : « بگویید غاز خریده بودم سگ برد.» گفتم : « تو رفقای مرا نمی شناسی . بچه قنداقی که نیستند که هر چه بگویم آن ها هم مثل بچه ی آدم باور کنند. خواهند گفت می خواستی یک غاز دیگر بخری و اصلاً پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .»

گفت : « بسپارید اصلاً بگویند آقا منزل تشریف ندارند و به زیارت حضرت معصومه رفته اند.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

استیصال : ناچاری ، درماندگی (اهمیت املایی دارد)

خاک بر سر ریختن : کنایه از « چاره اندیشی (از روی ناگزیری ، ناچاری)»

مختارید : آزاد هستید ، صاحب اختیارید

میهمانی را پس خواند دعوت را پس گرفتن

خودتان را بزنید به ناخوشی: کنایه از این که « خود را بیمار و ناخوش نشان بدهید= تمارض (خود را به مریضی زدن)»

طبیب: پزشک

قدغن : ممنوع ، نهی و منع کردن (اهمیت املایی دارد)

بچه قنداقی: تشبیه ( آن ها : مشبه که به قرینه ی لفظی حذف شده است / بچه قنداقی : مشبه به )، (اهمیت املایی دارد) ، کنایه از « ساده لوحی و کوتاه بینی »

مثل بچه ی آدم : تشبیه

پاپی شدن کنایه از « در امری اصرار ورزیدن »

تا حسابش را دستش بدهیم : کنایه از « مجازات کردن و کیفر دادن»

به زیارت حضرت معصومه رفته اند: به شهر قم رفته اند

... دیدم زیاد پرت و پلا می گوید : « مصطفی می دانی چیست . عیدی تو را حاضر کرده ام . این اسکناس را می گیری و زود می روی که می خواهم هر چه زودتر از قول من و خانم به زن عمو جانم سلام برسانی و بگویی ان شاء الله این سال نو به شما مبارک باشد و هزار سال به این سال ها برسید.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرت و پلا : بیهوده حرف بی معنی ، به این نوع ترکیب ها که در آن ها لفظ دوم اغلب بی معنی است و برای تاکید لفظ اول می آید « مرکب اتباعی » یا « اتباع» می گویند .

هزار سال به این سال ها برسید: کنایه از این که « عمر تان طولانی شود و وضع و حال و روزگارتان بهتر از گذشته شود .»

... ولی معلوم بود که فکر و خیال مصطفی جای دیگر است ؛ بدون آن که اصلاً به حرف های من گوش داده باشد دنباله ی افکار خود را گرفته گفت :« اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کرد که امروز مهمان ها دست به غاز نزنند می شود همین غاز را فردا از نو گرم کرده دوباره سر سفره آود.»

شیوه ای سوار کرد: چاره ای اندیشید ، نقشه ای کشید

دست به غاز زدن : کنایه از « اقدام کردن برای خوردن غاز»

از نو : دوباره

...این حرف که در بادی امر زیاد بی پا و بی معنی به نظر می آید ، کم کم وقتی درست آن را در زوایا و خفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیاد سرسری گرفت . هر چه بیشتر در این باب دقیق شدم ، یک نوع امیدواری در خود حس نمودم و ستاره ی ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت . رفته رفته سر دماغ آمدم و خندان و شادمان رو به مصطفی نموده گفتم : « اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد . باید خودت مهارتی به خرج بدهی که احدی از مهمانان درصدد دست زدن به این غاز بر نیایند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

بادی : آغاز، در اصل اسم فاعل از « بدء» به معنی « شروع کننده »

بی پا : بی اساس / زوایا : جمع « زاویه » ، کنج ، گوشه

خفایا : جمع « خفیه » به معنی نهان ها ، پنهان ها

در خفایای خاطر : در جاهای پنهان ذهن

مخیله : قوه ی تخیل و تصور ، مرکز تخیل در مغز

نشخوار : عمل حیوانات نشخوار کننده که خوراک خود را نیم جویده فرو می برند و بعد آن را به دهان بر می گردانند و دوباره می جوید

نشخوار کردن : کنایه از « تجزیه و تحلیل و بررسی کردن»

این که نویسنده گفته : « این حرف را نشخوار کردم : استعاره ی مکنیه است 1- حرف مانند « علف و غذا است /2- خود نویسنده مانند حیوان نشخوار کننده می باشد .( به این دلیل که « مشبه به » در هر دو تشبیه ذکر نگردیده است ، این تشبیهات به استعاره تبدیل شده است )

نامعقول : غیر منطقی، غیر عقلانی

سرسری گرفتن : بی اهمیت دانستن ، سطحی و ظاهری پنداشتن چیزی

ستاره ضعیف : استعاره از « امیدواری اندک»

شبستان : خوابگاه آن قسمت از مسجدهای بزرگ که دارای سقف است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

فغان : بانگ ، فریاد

مرحبا : آفرین ، احسنت

فریاد فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد: ارایه ی « اغراق » (مبالغه )

مکرر خواستند : تقاضای تکرار و دوباره خواندن

حضار : حاضرین در مجلس (اهمیت املایی دارد)

کباده : یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه به کمان که از آهن ساخته و دارای زنجیر و پولک های فلزی است و آن را بر سر دست حرکت می دهند

کباده ی چیزی را کشیدن ادعای چیزی داشتن خواستار چیزی بودن (کنایه )

کحفوظ : بهره ور (اهمیت املایی دارد)

جبهه : پیشانی

ای والله : شبه جمله ی تحسین به معنای « آفرین درود بر تو و مرحبا»

تخلص : آوردن نام شاعرانه ی شاعر در پایان شعر/ تحقیر : خود را حقیر و کوچک دانستن

چین به صورت انداختن : کنایه از « ناراحت شدن » (تظاهر به تواضع و فروتنی مصطفی را می خواهد نشان دهد)

زواید : چیز های زاید و اضافی / متروک گردد: ترک شود، واگذاشته شود، فراموش شود

ادیب پیشاوری (اعلام ): (1349-1260 ه ق) سید احمدبن شهاب الدین پیشاوری ادیب و شاعر مشهور عصر خود بود . وی دوران زندگی اش را در تحصیل علم و تزکیه ی نفس سپری کرد . دیوان اشعاری وی به چاپ رسیده است.

مالوف : الفت گرفته ، انس گرفته (اهمیت املایی دارد)

کاسه و کوزه یکی شدن : کنایه از « خودمانی و صمیمی شدن»

استعمال کردن : به کار بردن

تصدیق کردن : درست و راست دانستند ، تایید کردند (متضاد « تکذیب کردن»)

به جاست : روا و شایسته است

حضرت : نزدیکی قرب ، حضور ، درگاه (در این جا ، کلمه ی تعظیم و بزرگداشت است : شخص بزرگوار)

... در آن ثنا صدای زنگ تلفن از سراسری عمارت بلند شد. آقای استادی رو به نوکر نموده فرمودند : « هم قطار احتمال می دهم وزیر داخله باشد و مرا بخواهد . بگویید فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن کرد» ولی معلوم شد نمره غلطی بوده است .

اثنا : بین ، حین ، میان (اهمیت املایی دارد)

سرسرا: فضای سرپوشیده در مدخل ساختمان

عمارت : بنا ، ساختمان (اهمیت املایی دارد)

آقای استادی : منظور « مصطفی»

هم قطار : منظور « نوکر»

نمره غلطی بوده است : شماره تلفن اشتباهی بوده ، اشتباهی شماره را گرفته اند

... اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد . با همان زبان بی زبانی نگاه حقش را کف دستش می گذاشتم . ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید و به کاینات اعتنا نداشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد: چشم : مجاز از « نگاه »

احیاناً : اتفاقاً ، به طور تصادفی (اهمیت املایی دارد)

زبان بی زبانی: متناقض نما (پارادوکس )/ زبان نگاه : اضافه ی استعاری

زبان بی زبانی نگاه : با ایما و اشاره ، با حرکت چشم

حقش را کف دستش می گذاشتم : کنایه از « مجازات کردن ، تنبیه نمودن»

شستش خبردار شده بود: « شست » : مجاز از « خودش»

چشمش مثل مرغ سربریده مدام ... « چشمش » : مجاز از « نگاهش » // آرایه ی « تشبیه » (چشمش : مشبه / مثل : ادات تشبیه / مرغ سربریده : مشبه به / مدام می دوید : وجه شبه )

مدام : همواره ، پی در پی

کاینات: موجودات

اعتنا نداشت : توجهی نداشت

... حالا آش جو و کباب بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند . دلم می تپد. خادم را دیدم که قاب بر روی دست وارد شد و یک راس غاز فربه و برشته در وسط میز گذاشت و ناپدید شد . شش دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود . ولی خیر ، الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش توی حساب است . به محض این که چشمش به غاز افتاد رو به مهمان ها نموده گفت :« آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند . آیا حالا هم وقت آوردن غاز است ؟ من که شخصاً تا خرخره خورده ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید یک لقمه هم دیگر نمی توانم بخورم ولو مائده ی آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از این جا یک راست به مریض خانه ی دولتی برویم . معده ی انسانی که گاو خونی زنده رود نیست که هر چه تویش بریزی پر نشود .» آن گاه نوکر را صدا زده گفت : « بیا هم قطار ، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو برگرد یک سر ببری به اندرون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

صرف شده است : میل شده ، خورده شده است

دلم می تپد: کنایه از « اضطراب داشتن»

قاب : بشقاب بزرگ( اهمیت املایی دارد)

یک راس غاز فربه : فربه چاق ، سمین

برشته : سرخ شده

شش دانگ : کنایه از « کامل بودن » (شش دانگ حواس = تمام حواس)

بوی غاز چنان مسیتش کند که دامنش از دست برود: « ش » (مستش ): او را = مفعول / « ش» (دامنش ): دامن او = مضاف الیه / دامن از دست رفتن : کنایه از « بی اختیار شدن » (بر گرفته از گلستان سعدی ) « بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت»

سرش توی حساب است : کنایه از « حواس جمعی » ، « توجه امور بودن»

به محض این که : همین که / چشمش : مجاز از « نگاهش »

تصدیق بفرمایید: تایید کنید ، قبول نماید

این دم را دیگر خوش نخواند: کنایه از این که « کار خوبی انجام نداد، کار شایسته ای نکرد»

تا خرخره خورده ام : کنایه از « زیاد خوردن»

سرم را از تنم جدا کنید: کنایه از « اجبار کردن » ، « کشتن و نابودی»

ولو: اگرچه

مائده : خوردنی ، غذا ، طعام ، خوان ، سفره(اهمیت املایی دارد)

معده ی انسان که گاو خونی زنده رود نیست : تشبیه (معده ی انسان : مشبه / گاو خونی زنده رود: مشبه به)

بی برو برگرد: حتماً ، بدون حرف، بدون چون و چرا

اندرون : داخل عمارت ، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانواده ی صاحب خانه باشد.

... مهمان ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند . از یک طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد لقمه ای از آن چشیده طعم و مزه ی غاز را با بره بسنجند. ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دودل مانده بودند و گرچه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرف های مصطفی و بله و البته گفتن چاره ای نداشتند . دیدم توطئه ی ما دارد می ماسد. دلم خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم ولی محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که می خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم . و ضمناً یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده در تنگنا افتادن ، رودربایستی : مهمان ها کاملاً در تنگنا افتاده و در رودربایستی گیر کرده اند (اهمیت املایی دارد)

تظاهرات : اظهارات، بیانات ، گفته ها (اهمیت املایی دارد)

شخیص : بزرگ و ارجمند (اهمیت املایی دارد)

دودل ماندن: کنایه از « تردید و شک داشتن»

چشم دوخته شدن : کنایه از « خیره شدن ، دقیق نگاه کردن»

توطئه: نقشه کشیدن ، مقدمه چینی ، زمینه سازی (اهمیت املایی دارد)

ماسیدن : سفت شدن ، بستن و منجمد شدن

توطئه دارد می ماسد: نقشه دارد می گیرد و عملی می شود

زیر بغلش را بگیرم : کنایه از « کمک کردن ، یاری رساندن»

دست و پا کردن : کنایه از « فراهم و آماده نمودن»

عریضه : نامه ، عرض حال (اهمیت املایی دارد)

خالی نبودن عریضه : حفظ کردن ظاهر

ساطور : چاقوی بزرگ آهنی و پهن و دسته دار(اهمیت املایی دارد)

یک ریز: مداوم ، پی در پی

به شکم آقای استاد می بستم : کنایه از « نسبت دادن به دروغ

دماغش نسوزد: کنایه از « کنف شدن، شرمسار شدن»

... خوش بختانه قصاب زبان غاز را با کله اش بریده بود والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دو رو نمی گفت . خلاصه خلاصه آن که از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به جایی کشید که مهمان ها با هم با او هم صدا شدند و دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوادار تمامیت و عدم تجاوز به آن گردیدند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار: اصرار : پافشاری (اهمیت املایی دارد) // انکار : منکر شدن ، رد کردن ، قبول نکرد

فعل « بود » (بعد از «انکار» : به قرینه ی لفظی حذف شده است

هم صدا شدن: کنایه از « اتحاد ، هم بستگی و هم نظر شدن»

... کار داشت به دل خواه انجام می یافت که ناگهان از دهنم در رفت که آخر آقایان حیف نیست از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پرکرده اند و منحصراً با کره ی فرنگی سرخ شده است ؟ هنوز این کلام از دهن خرد شده ی ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل این که غفلتاً فنرش در رفته باشد بی اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را به نیش کشید. و گفت « حالا که می فرمایید با آلوی برغان پر شده و با کره ی فرنگی سرخش کرده اند ، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه ی مختصر می چشیم». دیگران که منتظر چنین حرفی بودند فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان گاز افتادند و در یک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش دوازده حلقوم و کتل و گردنه ی یک دوجین شکم و روده مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیموده یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی فدم به عالم وجود ننهاده بود! می گویند انسان حیوانی است گوشت خوار ولی این مخلوقات عجیب گویا استخوان خور خلق شده بودند . واقعاً مثل این بود که هر کدام یک معده ی یدکی هم همراه آورده باشند . هیچ باورکردنی نبود که سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت و پوست و بقولات و حبوبات در کشمکش و تلاش بوده اند و ته بشقاب ها را هم لیسیده اند ، هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند . و به چشم خود دیدم که غاز گلگونم لخت لخت و قطعه بعد اخری طعمه این جماعت کرکس صفت شده و کان لم یکن شیئاً مذکوراً در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

از دهنم در رفت: کنایه از « بی اختیار سخن گفتن »، کلام نسنجیده »

دهن خردشده : در مقام نفرین گفته می شود = الهی که دهنم خرد و شکسته شود، معادل « الهی دستم می شکست و این کار را نمی کردم » یا الهی پایم می شکست و نمی رفتم ».

فنرش در رفته باشد : کنایه از « اختیار را از دست دادن، بی اختیار شدن»

کنایه از « خوردن

به نیش کشیدن

نیش : دندان های جلو

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از « بی توجهی به خواسته ی کسی»

منتظر چنین حرفی بودند: « حرف » : مجاز از « کلام و سخن»

به جان غز افتادن: کنایه از « اقدام برای نابود کردن»

در یک چشم به هم زدن : کنایه از « مدت کوتاه، یک لحظه »

مادر مرده کنایه از « بد بخت و بیچاره »

مانند گوشت و استخوان شتر قربانی: تشبیه

کمرکش : بالای کوه ، کمر کوه

حلقوم : حلق، گلو

کتل : پشته ی مرتفع ، تل ، تپه ی بلند

کمرکش دوازده حلقوم: اضافه ی تشبیهی (وازده حلقوم : مشبه / کمر کش : مشبه به )

دوجین : دوازده تا، بسته ی دوازده تایی

کتل و گردنه ی یک دو جین شکم و روده : اضافه ی تشبیهی و آرایه ی « لف و نشر » (شکم : مشبه / کتل : مشبه به // روده : مشبه / گردنه : مشبه به (؛ کتل : لف 1/ گردنه : لف 2/شکم : نشر 1 / روده : نشر 2)

مضغ : آسیا کردن غذا در زیر دندان ، جویدن (اهمیت املایی دارد)

بلع: بلعیدن ، فرو بردن غذا به حلق(اهمیت املایی دارد)

هضم : تحلیل غذا در معده و درآوردن آن به صورتی که قابل جذب باشد، گوارش (اهمیت املایی دارد)

تحلیل : مترادف هضم ، حل کردن غذا در معده (اهمیت املایی دارد)

رند: زیرک ، زرنگ

کلک چیزی را کندن : کنایه از « از بین بردن»

قدم به عالم وجود ننهاده بود: کنایه ی اغراق امیز از « آفریده نشدن ، خلق نشدن»

گوشت خوار: صفت فاعلی مرکب مرخم = گوشت خوارنده

مخلوقات عجیب: منظور « وازده نفر مهیمان»

استخوان خور: صفت فاعلی مرکب مرخم = استخوان خورنده

یک خروار گوشت و پوست و ...: یک خروار: واحد وزن معادل سیصد گرم اغراق

بقولات : جمع « بقول » و آن جمع « بقل» است به معنی « سبزی و تره بار » (اهمیت املایی دارد)

حبوبات : جمع « حبوب » و آن جمع « حب» به معنی « دانه ها » (اهمیت املایی دارد)

کشمکش : کشاکش ، گفت و گو، زد و خورد ، نزاع

ته بشقاب را لیسیدن : کنایه از « تمام و کامل خوردن»

لخت لخت: قطعه قطعه

قطعه بعد اخری تکه ای بعد از تکه ی دیگر

جماعت کرکس صفت: تشبیه

کرکس: پرنده ای بزرگ جثه دارای منقار و چنگال های قوی که لاشه ی حیوانات را می خورد؛ لاشخور

کان لم یکن شیئاً مذکورا تلمیح ؛ بخشی از آیه ی اول یوره ی دهر است به معنی « چیزی قابل ذکر نبود » در این عبارت یعنی « تمام خوراکی ها سر به نیست شد»

گورستان شکم: اضافه ی تشبیهی (شکم : مشبه / گورستان : مشبه به)

در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید: کنایه از « خورده شدن»

آرایه ی لف و نشر : آوردن دو یا چند کلمه است در ابتدا و سپس آوردن دو یا چند کلمه ی دیگر در بخش بعدی که هر کدام از آن ها به یکی از کلمات بخش اول برگردد.

مثال : « روز سووشون و شبش ناهار و شام می دهند.»

روز (=لف 1) ؛ شب (=لف2) / ناهار(=نشر 1)؛شام (=نشر 2)

« گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار هر چه بدانی مگوی ، هر چه توانی مکن»

دست (لف 1)؛زبان(=لف2)/ مگوی(=نشر2)؛مکن (= نشر 1)

* نکته ی 1: اگر نشرها به ترتیب توزیع لف ها باشد، « مرتب» نامیده می شود( مانند مثال اول) و اگر به ترتیب نباشد « مشوش » نام دارد (مانند مثال دوم )

* نکته 2: آرایه ی لف و نشر مخصوص رشته ی ادبیات و علوم انسانی است .

... مرا می گویی از تماشای این منظره ی هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمدگویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود. در همان بحبوحه ی بخور بخور که منظره ی فنا و زوال غاز خدا بیامرز، مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود ، باز صدای تلفن بلند شد. بیرون جستم و فوراً برگشته گفتم : « آقای مطفی خان ، وزیر داخله شخصاً پای تلفن است و اصرار دارد دو کلمه با خود شما صحبت بدارد.» یارو حساب کار را کرده و بدون آن که سر سوزنی خود را از تک و تا بیندازد، دل به دریازده و به دنبال من از اتاق بیرون آمد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

آب به دهانم خشک شده : کنایه از « ترس و هراس و تعجب»

کاری از دستم ساخته نبود: کنایه از « ناتوانی در انجام کار»

دستم : مجاز از « خودم»

بحبوحه : میان وسط (اهمیت املایی دارد)

زوال : نابودی ، نیست شدن

بوقلمون : پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد؛ نوعی پرنده ؛ هر چیز رنگارنگ یا رنگ به رنگ شونده؛ نماد « رنگ عوض کردن و دورویی و بی ثباتی »

شقاوت : بدبختی ، سخت دلی (متضاد « سعادت»)

پتیاره : مهیب ، زشت

وقاحت : بی شرمی ، گستاخی (اهمیت املایی دارد)

بدقواره : بدهیکل ، زشت ، نامتناسب (اهمیت املایی دارد)

حساب کار را کردن : کنایه از « آگاه شدن»

سر سوزن :کنایه از مقدار کم و اندک

خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از حفظ خون سردی » « عادی رفتار کردن»

دل به دریا زدن: کنایه از « قبول خطر کردن » « ریسک نمودن»

... به مجرد این که از اتاق بیرون آمدیم ، در رابستم و صدای کشیده ی آب نکشیده ای به قول متجددین طنین انداز گردید و پنج انگشت دعاگو به معیت مچ و کف و مایتعلّق به ، بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست. گفتم :« خانه خراب تا حلقوم بلعیده بودی، باز تا چشمت به غاز افتاد، دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچه ی سر خود قرار داده بودم ، خیانت ورزیدی و نارو زدی . دبگیر که این نازشست باشد» و باز کشیده ی دیگری ،نثارش کردم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

به مجرد این که : همین که ، به محض این که

کشیده : سیلی ، چک

آب نکشیده : محکم

متجددین: نوگرایان

طنین : بانگ ، صدا (اهمیت املایی دارد)

طنین انداز گردید: صدایش شنیده شد

به معیت : به همراه (اهمیت املایی دارد)

مایتعلق به آن چه بدان وابسته است

گل انداخته : سرخ ، گلگون

خانه خراب: کنایه از « بدبخت ، بیچاره»

تا حلقوم بلعیده بودی : کنایه از « بیش از حد خوردن»

چشمت به غاز افتاد: چشم: مجاز از «نگاه»

دین و ایمان را باختن: کنایه از « فراموش کردن عهد و پیمان ، خلف وعده کردن ، بی اختیار شدن»

تو را صندوقچه سر خود قرار داده بودم: تشبیه (تو : مشبه/ صندوقچه : مشبه به ) کنایه از «محرم و همراز دانستن کسی»

نارو زدن: حیله و نیرنگ ، خیانت کردن به کسی

د بگیر: «د» مخفف « دیگر » (بگیر دیگر)

ناز شستت باشد: مزد و جایزه ی هنرمندی ات باشد (طنز و تمسخر)

نثارش کردم: به او تقدیم کردم

... با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام مدت ناهار اثری از آن هویدا نبود. نفس زنان و هق هق کنان گفت: « پسر عموجان ، من چه گناهی دارم؟ مکر یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم ، شما فقط صحبت از غاز کردید. کی گفته بودید که توی روغن فرنگی سرخ شده و توی شکمش هم آلوی برغان گذاشته اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر تقصیری هست با شماست نه بامن».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

اصوار: حالت ، شکل ، وضع (اهمیت املایی دارد)

هویدا: آشکار، معلوم

قرار و مدار:عهد و پیمان مرکب اتباعی = اتباع

تقصیر : کوتاهی و سستی کردن

به قدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمی دید . از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ در می آوردم . بی اختیار در خانه را باز کرده و این جوان نمک ناشناس را مانند موشی که از خمره ی روغن بیرون کشیده باشند بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ، آن گاه با صورتی که گویی قشری از خنده ی تصنعی روی آن کشیده باشند ، وارد اتاق مهمان شدم ، دیدم چپ و راست مهمان ها دراز کشیده اند. گفتم : آقا مصطفی خیلی معذرت خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند . وزیر داخله اتومبیل شخصی خود را فرستاده بود که فوراً آن جا بروند و دیگر نخواستند مزاحم آقایان بشوند.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاخ در آوردن : کنایه از « تعجب فراوان»

نمک ناشناس: کنایه از « قدر ناشناس ، ناسیپاس»

جوان نمک ناشناس را مانند موشی .... : تشبیه

خمره : ظرف ، کوزه

تسکین : ارامش ، ساکن شدن

غلیان : جوشش ، جوش و خروش (اهمیت املایی دارد)

قشر: لایه ، پوست ، پوسته ، پوشش چیزی

تصنعی: ساختگی (اهمیت املایی دارد)

... همه ی اهل مجلس تاسف خوردند و از خوش مشربی و خوش محضری و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت ایشان به مجالس خود نمره تلفن و نشان منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم ، همه را به غلط دادم. فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک دست از بهترین لباس های نوروز خود را با کلیه ی متفرعات به انضمام مایحتوی یعنی آقای استادی مصطفی خان به دست چلاق شده ی خودم از خانه بیرون انداخته ام ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد، یک بار دیگر به کلام بلند پایه ی « از ماست که بر ماست » ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نکات مهم ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوش مشربی: خوش ذوقی، خوش معاشرت بودن

خوش محضری : خوش برخورد بودن ، خوش اخلاقی (اهمیت املایی دارد)

بی چشم و رو: کنایه از « گستاخ ، بی حیا»

خم به ابرو نیاوردن : کنایه از « عکس العمل نشان ندادن » . « عادی رفتار کردن » ، « به روی خود نیاوردن»

متقرعات : توابع ، وابسته ها

به انضمام : به همراه ، به علاوه ی (اهمیت املایی دارد)

مایحتوی : آن چه درون چیزی است (اهمیت املایی دارد) منظور « مصطفی » است که داخل لباس ها بود

چلاق: معیوب، ناتوان(اهمیت املایی دارد)

چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد: تشبیه

« از ماست که بر ماست »: «تمثیل» و نوعی « تضمین » دارد. قسمتی است از بیتی از « ناصر خسرو»:

« زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا زکه نالیم ، که از ماست که برماست

شکست را باید در اندیشه و کردار خود جست و جو کنیم . هر بلایی که به ما می رسد، نتیجه ی اعمال خود ماست .

ارتباط معنایی داردبا :

1- اگر شادی است ما را اگر غم از ماست که بر ما هر چه می آید هم از ماست

2- از درد بر آیینه ی دل گردندارم دارم گله از چشم خود از درد ندارم

پشت دست را داغ کردن: کنایه از « توبه کردن و عبرت گرفتن و ترک نمودن کاری»

ترفیع رتبه : بالا رفتن درجه ی فرد در اداره