مهر ۳۰، ۱۳۸۹

ادبيات داستاني در كتاب هاي دبيرستان ( صمد رحمانی)


ادبيات داستاني در كتاب هاي دبيرستان ( صمد رحماني)

ادبيات معني هاي مختلفي دارد. "ادبيات در معني عام غالبا‌ً به هر نوع نوشته اي گفته مي شود, مثل بخش نامه ها, اعلان ها, رساله ها و اعلاميه ها, آثار تاريخي و علمي و فلسفي و ادبي, ادبيات به معناي خاص به هر اثر عالي و ممتازي اطلاق مي شود كه در آن عامل تخيل دخيل باشد و در ضمن با دنياي واقعي نيز ارتباط معني داري داشته باشد."(1) ادبيـات را از ديـدگـاه هاي متفاوت تقسيم بندي كرده اند. ادبيات سنتي ايران را به تبعيت از سنت عرب ها به نظم و نثر تقسيم كرده اند و اين تقسيم بندي از ديدگاه ظاهر است. تقسيم بندي ظاهر با وجود داشتن محاسني از قبيل پيدا كردن اشعار و ابيات و ... عيوبي نيز دارد. مهم ترين اين عيب ها ناتواني محقق در جستجوي تحول فكري نويسنده و شاعر است. در تقسيم بندي جديد كه بر اساس معني و مفهوم صورت مي گيرد ادبيات به چهار نوع حماسي, غنايي, نمايشي و تعليمي تقسيم شده است.

ادبيات از لحاظ قالب هاي نوشتاري به انواع داستان, نمايش نامه, گزارش, خاطره نويسي, قطعه ي ادبي, سفرنامه, سناريو نويسي (در حوزه نثر) قابل تفكيك است.

داستان نويسي در دنياي امروز به همراه شعر از رايج ترين قالب هاي ادبي هستند. در كتاب هاي دبيرستاني تا چند سال پيش از پرداختن به ادبيات داستاني كوتاهي مي شد و متأسفانه هنوز هم در دانشگاه در رشته ادبيات فارسي واحدهاي مستقلي به ادبيات داستاني اختصاص نيافته است. از سال 1376 هيئت مـﺆلفان جديد كه خـودشان از دست اندركاران ادبيات معاصر هستند ‌آبي زير پوست كتاب هاي درسي ادبيات به جريان انداختند و بخش هاي مستقلي براي ادبيات داستاني و جهان اختصاص دادند.

ادبيات داستاني كه در كتاب هاي درسي درج شده است به چهار گروه مي تواند دسته بندي شود:

الف- داستان هاي بلند سنتي مثل سمك عيار

ب- داستان هاي كوتاه سنتي مثل داستان هاي گلستان، بهارستان، كليله و دمنه، اسـرارالتـوحيـد، سنـدبادنامه، مرزبان نامه، تاريخ بيهقي، تذكره الاولياء ، فيه مافيه و...

پ- داستان هاي بلند امروزي(رمان) مثل سياحت نامه ابراهيم بيگ، مدير مدرسه، سوشون، بينوايان، كلبه ي عموتم.

ت- داستان هاي كوتاه امروزي( نوول) مثل هديه ي ناتمام، كباب غاز، گيله مرد، هديه سال نو، خسرو، گل دسته ها و فلك, گاو, سه پرسش, ققنوس, قاصدك, قصه عينك, آخرين درس, كلاغ, ديوار و ...

در اين مقـاله بخش آخـر يعنـي داستان هاي كوتاه امروزي(نوول) مندرج در كتاب هاي درسي را بررسي مي كنيم.

قبل از آنكه وارد بحث و بررسي شويم. تعريف بسيار كوتاه از داستان كوتاه به دست مي دهيم و برخي ويژگي هاي آن را متذكر مي شويم.

1- وحدت تأثير : بدين معني كه داستان تأثير واحدي را بر خواننده القا كند.

2- محدوديت شخصيت ها : در داستان كوتاه نمي توان شخصيت هاي زيادي وارد داستان كرد زيرا در داستان كوتاه جايي براي پرورش و توصيف آنها وجود ندارد.

3- داشتن طرح مشخص : يعني اينكه داستان, آغاز, وسط و پايان مشخصي داشته باشد. ادگار آلن پو معتقد بود "طرح شرط اصلي در داستان كوتاه است."(2)

به طور كلي مي توان داستان كوتاه را چنين تعريف كرد :

"داستان كوتاه اثري است كوتاه كه در آن نويسنده به ياري يك طرح منظم, شخصيتي اصلي را در يك واقعه ي اصلي نشان مي دهد و اين اثر بر روي هم تأثير واحدي را القا مي كند."(3) داستان هديه ي ناتمام اثر رابرت زاكس در كتاب ادبيات سال اول دبيرستان نقل شده است. انتخاب اين داستان براي اين گروه سني بسيار مناسب است زيرا با روحيه ي جوانان شانزده ساله يا كمي پايين تر همخواني خوبي دارد. خود قهرمان اصلي داستان هم به نام "نيك" 14 ساله است.

هديه ناتمام :

شخصيت هاي داستان عبارتند از راوي داستان كه ده ساله است. برادر بزرگ او كه چهارده سال دارد. پدر آنها يك كارگر فقير است و مادرشان يك زن خانه دار و زحمتكش و صبوري است. راوي داستان خواهان بهبود زندگي است اما برادر بزرگ خواهان تسكين اين زندگي طاقت فرسا است.

لحن داستان با صميميت ماجراي قصه را پيش مي برد. زاويه ي ديد اول شخص است كه از زبان يكي از شخصيت اي داستان بازگو مي گردد.

طرح داستـان بدين صورت است كه خـانواده اي با مشقت و سختي بـه سر مي برند اما در وسط نسبتاً فرجي در زندگي آنها به وجود مي آيد به طوري كه بچه ها بتوانند براي مادرشان هديه كوچكي به عنوان روز مادر تهيه كنند.

رواي داستان يك شانه ي زيبا مي خرد اما نيك پسر بزرگتر براي اينكه رنج مادر را تخفيف دهد يك سطل زمين شويي مي خرد "نيك" هديه خود را قبل از راوي ارائه مي كند و مادر را افسرده و متأثر مي سازد و خودش هم اندوهگين مي گردد. امـا پدر مطابق معمول در داستان كوتاه پيچي به داستان مي دهد بدين معني كه توضيح مي دهد اين سطل كار ما را آسان مي كند به اضافه ي اينكه "نيك" از اين به بعد كار زمين شويي را خودش عهده دار خواهد شد. مادر از اين توضيح بسيار شرمنده مي شود و مي گويد :"آه : من چه قدر نادانم. نيك را بوسيد و از او تشكر كرد"(4) راوي داستان تحت تأثير جو قرار مي گيرد و از ارائه هديه زيباي خود چشم پوشي مي كند زيرا احساس مي كند اگر هديه زيبايش را نشان دهد باز سطل زمين شويي را به همان سطل زمين شويي تبديل مي كند و دوباره آن را از چشم مي اندازد. با لحني آميخته به اندوه مي گويد : "نصف سطل زمين شويي هديه من است" در نتيجه درون مايه ي داستان را كه ايثار و فداكاري است در پايان به حد اعلاي خود مي رساند به طوري كه "نيك با چشم هايي كه از محبت سرشار بود, به من نگاه كرد."

كباب غاز :

سيدمحمدعلي جمال زاده از پيشروان داستان نويسي جديد در ايران است. اين نـويسنـده مشهـور بـا انتشـار كتـاب "يكي بود يكي نبود" باب داستان نويسي به شيوه ي فرنگي ها را در ايران گشود. جمال زاده در مقدمه اي كه بر اين كتـاب نوشتـه چنين مي آورد :

"انسان در وهلـه ي اول كه عطـف تـوجـه به ادبيات كنوني فرنگستان مي كند ممكن است وفور رمان را كه امروز ركن اعظم ادبيات فرنگستان را تشكيل مي دهد حمل به آن نمايد كه ادبيات فرنگستان دچار خرابي و نقصان است در صورتي كه بدون شك در هيچ زمان و در هيچ جاي دنيا ترقي ادبيات به درجه ي عهد كنوني فرنگستان نبوده است. يك نظر سطحي بر زندگاني مردم فرنگستان كه كتاب هم مثل كارد و چنگال و جوراب و دستمال تقريباً از لوازم حياتشان شده كافي است كه اين مطلب را ثابت نمايد و البته عمده جهت اين مسئله هم افتادن انشاء است در جاده ي رمان و حكايت"(5)

كباب غاز يكي از داستان هايي است كه جمال زاده آن را در خارج از ايران نوشت هر چند اين داستان داراي پوسته ي بسيار محكم و زيبايي دارد اما هسته و درون مايه ي آن بيشتر براي سرگرمي و تفريح به كار مي آيد.

داستان با زاويه ديد اول شخص از زبان راوي نوشته شده است. لحن داستان طنزآلود است. شخصيت هاي داستان بر خلاف شخصيت هاي مجموعه داستان "يكي بود يكي نبود" از نفوذ اجتماعي و حالت روحي قوي برخوردار نيستند. شخصيت اصلي داستان جواني روستايي است به نام مصطفي كه در اثر تعليم يك روزه تبديل به يك شخص همه فن حريف مي گردد و به راحتي در مجلس "نوك جمع را چيده و متكلم وحده و مجلس آراي بلامعارض " مي شود.

طرح داستان, يادآور مراسم و مهماني هاي قديم است كه براي رتبه گرفتن يكي از كارمندان مهماني اي ترتيب داده مي شود. راوي داستان كه همين كارمند ترفيع يافته است به خاطر نداشتن امكانات مالي مهماني را به دو جلسه تنظيم مي كند اما كباب غاز كه گويا به همه وعده داده شده فقط براي يك جلسه تهيه شده است.

كوشش راوي بر اين موكول است كه به وسيله ي مصطفي كباب غاز از مجلس اول دست نخورده به آشپزخانه برگردد تا راوي در مجلس دوم آن را به مهمانان بدهد اما بر اثر تعارف بيش از حد راوي به اينكه "آخر آقايان حيف نيست از چنين غازي گذشت كه شكمش را از آلوي برغان پر كرده اند و منحصراً بـا كـره ي فـرنگـي سرخ شده است" مصطفي تعارف راوي را باور مي كند و با دست دراز كردن او به غاز, در يك لحظه كباب غاز در شكم و روده ي حاضران جا مي گيرد و داستان به اوج خود مـي رسد راوي پشيمـان از ايـن عمل مصطفي را از خانه مي راند و به كلام بلند پايه ي "از ماست كه بر ماست"(6) كه درون مايه ي داستان نيز به شمار مي آيد ايمان مي آورد.

نثر اين كتاب آميخته با اصطلاحات عاميانه ي فراواني است. در اينجا معني تعدادي از اين اصطـلاحات را از كتاب فـرهنگ لغت عاميانه ي خود آقاي جمال زاده مي آوريم :

جلوي كسي در آمدن : جواب كسي را به نحو مناسب و شايسته دادن.

خرت و پرت : چيزهاي متفرقه ي نامربوط و ارزان قيمت.

آزگار : زمان ممتد.

ديلاق : آدم قد دراز به وضعي نامناسب و بي قواره.

آسمان جل : لات و ندار و بي چيز.

غول بي شاخ و دم : آدم نخـراشيده و نتـراشيده و درشـت اندام كه از لحاظ بزرگي تنه او را به غول مانند كنند. منتهي چون انسان است و شاخ و دم ندارد صنعت "بي شاخ و دم" را نيز به آن بيفزايند.

دك و پوز : به معني سر و صورت زشت است و تك و پوز هم مي گويند.

چلمن : بي عرضه و بي دست و پا و چلفتي, پخمه و بي لياقت.

پاپي شدن : تعقيب كردن, درصدد تحقيق برآمدن با اصرار و پافشاري.

پرت و پلا : حرف هاي چرند و بي ربط.

كباده كشيدن : خود را آماده كاري كردن و مستحقق آن دانستن.

تنبوشه : نوعي حلقه هاي سفالي كه از پي يكديگر قرار مي دهند و از آن لوله يي (براي گذشتن آب و مانند آن) ترتيب مي دهند.

شش دانگ : كامل و تام و تمام.(7)

"گيله مرد" :

از مشهورترين داستان هاي بزرگ علوي است كه آثار بزرگي بر نويسندگان بعدي در جاي نهاده است. "اين داستان شرح ماجراي سه نفر مرد است يكي گيله مرد و ديگر دو محافظ او, كه او را به فومن مي برند و در حقيقت داستان در همين حركت و اقامت در قهوه خانه اي نزديك مقصد به تدريج باز مي شود."

طرح كلي داستان به اين صورت است :

دو مأمور تفنگ به دست در ميان غرش باد و باران گيله مرد را كه يك دهقان شورشي است به فومن مي برند تا تحويل پاسگاه دهند. گيله مرد در طول راه در فكر رهايي و فرار است. محمدولي شخصيت ديگر با توهين و رجز خواني به دنبال گيله مرد حركت مي كند. مأمور دوم بلوچ ساده اي است كه پيشـاپيش راه مي رود و او هم در فكر فـرار از ايـن نـوع زندگي است. يك منزل مانده به پاسگاه در قهوه خانه اي فرود مي آيند. محمدولي در حال مستي از غرور و اطمينان به پيروزي نزديك, رازي را كه همواره با وحشت پنهان داشته بود براي گيله مرد فاش مي كند و معلوم مي شود قاتل صغري زن گيله مرد كه صداي جيغش هيچ وقت آنها را راحت نمي گذارد, همان محمدولي است. در اين حين مأمور بلوچ كه چشم طمع به تنها اندوخته ي گيله مرد, پنجاه تومان پول همراه او دارد, حاضر مي شود در ازاي آن تفنگ را به گيله مرد بدهد. گيله مرد تفنگ را مي گيرد بعد از تسليم نمودن قاتل زن خود تحت تأثير التماس و گريه هـاي او احساسـات انسان دوستانه ي خود قرار مي گيرد و از كشتنش منصرف مي شود. وقتي خود با لباس محمدولي مي خواهد فرار كند با گلوله هاي مأمور بلوچ كشته مي شود.

شخصيت هاي داستان عبارتند از گيله مرد نمادي كه دهقان انقلابي و آگاه است. محمدولي يا وكيل باشي كه يك مهره ي واقعي حكومت است نماد يك انسان ستمگر و حريص است.

مأمور بلوچ كه از اقليمي ديگر به اين مكان آمده است نه هم درد گيله مرد است و نـه از حـرص و حـرارت محمـدولي سر درمي آورد در رﺅياي او آزادي از اين وضع جـان مي گيرد. او نمـاد انسان هاي ناآگاه و بي اعتنا به سرنوشت ديگران است. شخصيت هاي داستان مثل صغرا زن گيله مرد, شورشيان جنگل, حكومتيان هم به طور مستقيم در صحنه نيستند, بلكه به طور غيرمستقيم شناسانده مي شوند. اوج داستان در شناخته شدن قاتل صغرا است.

"لحن داستان به گونه اي آهنگ دروني و نوع موسيقي به وجود آورده است كه البته نه از سجع يا طنين حروف و كلمات, بلكه عبارت است از موسيقي اي كه بر اثر تكرار و تداعي تصاوير به وجود مي آيد."(8)

درون مايه ي داستان توصيف جامعه ي ستم زده و نيز بيان اعتراض و مبارزه مردم عليه حكومت آن جامعه است. زاويه ي ديد با سوم شخص نوشته شده است.

هديه سال نو :

يكي از بهترين داستان نويسان كوتاه دنيا ويليام سيدني پورتر معروف به ا.هنري است. داستان هاي اين نويسنده ي آمريكايي "مطاييه" طنز, مزاح و خوش طبعي و پايان رندانه بر زمينـه ي احساس و مهر و عطوفت قرار گرفته است."(9) "داستان هديه سال نو" از همه ي داستان هاي او تأثير انگيزتر است. زن و شوهر جواني مي خواهند براي شب عيد هديه اي به همديگر بخرند. آنها عزيزترين چيزها را از دست مي دهند تا براي يكديگر هديه اي تهيه كنند. زن گيسوان زيباي خود را مي فروشد تا زنجيري براي ساعت شوهر بخرد و شوهر ساعت خود را مي فروشد تا براي گيسوان زيباي زن خود شانه فراهم كند.

لحن صميمي داستان, خواننده را با خود تا پايان داستان همراه مي كند. زاويه ديد اين داستان به شيوه ي سوم شخص نقل شده است. شخصيت هاي داستان, نمونه يك زن و شوهر فداكار و يكدل هستند كه با اعمال و رفتار بي رياي خود درون مايه ي داستان را كه ايثار و گـذشت و فـداكاري است آشـكارا در ديـد خوانندگان به نمايش مي گذارند.

عبدالحسين وجداني يكي از نويسندگان با ذوق دهه ي سي و چهل معاصر ايران است نثر شيواي اين نويسنده توانا, استاد سيدمحمدعلي جمال زاده را آن چنان بر سر شوق آورد كه نامه اي در ستايش آثار قلمي او به مجله ي يغما فرستاد. در اين نامه كه در 1348 نوشته شده چنين آمده است :

"همواره گفته و نوشته ام كه طالب داستان هايي به قلم داستان سرايان ايراني هستم كه عطر و لحن خودماني داشته باشد و اينك نمونه ي كاملي از اين نوع داستان ها را به قلم آقاي عبدالحسين وجداني مي بينم كه الحق از لحاظ لفظ و عبارت و معني و مضمون و از حيث تعابير و نكات و اصطلاحات و ضرب المثل ها (و حتي آوردن ابيات بسيار مناسب) تمام و كمال ايراني و كاملاً از هر نوع فرنگي مآبي خالي و عاري است. خدا را شكر مي كنم كه نمردم و ديدم قريحه ي خداداد كار خود را كرد و به آرزوي ديرينه ام رسيدم و آنچه را كه هميشه آرزو مي كردم و برنمي آمد و تحقق آن از حيز قدرت خودم بيرون بود, قلم توانا و ذوق سرشار آقاي عبدالحسين وجداني به وجود آورده است.

از خداوند خواستارم كه به آقاي وجداني توفيق و حوصله عطا فرمايد تا با همين طرز و اسلوب داستان هاي بسيار ديگري به بازار كم رونق ادبيات امروزي ما بياورند و مايه ي رواج آثار ادبي و داستان سرايي ما در نزد خودي و بيگانه باشد و به اثبات برسانند كه كلك ما نيز زباني و بياني دارد. (10)

خسرو :

داستان خسرو سومين داستان از مجموعه داستان "عموغلام" تنها مجموعه ي داستاني ايشان است.

داستان از زبان اول شخص نقل مي شود اما شخصيت راوي در مقابل شخصيت اصلي داستان يعني خسرو رنگ مي بازد. راوي كه در دوران تحصيلات ابتدايي با خسرو هم كلاس بوده روزي او را در خيابان مي بيند "شيره ي ترياك, آن شير بي باك را چون اسكلتي وحشتناك ساخته بود" آن گاه خاطرات دوران جواني او را بازگو مي كند و در لفافه ي داستان درون مايه ي اين اثر را كه طرح "يكي از مشكلات فرهنگي – اجتماعي عصر ما و آثار مخرب و زيان بار" اعتياد است به ميان مي آورد و در پايان توصيه مي كند كه از همنشين بد بايد دوري كرد.

گاو :

لحن داستان طنزآلود است و يادآور لحن داستان هاي جمال زاده است. "توجه جمعي از اهل قلم به روستا تصوير زندگي ساده ي روستايي را در ادبيات فارسي معاصر بيش از پيش منعكس كـرده و جلـوه و صفـايي ديگـر بـه بـرخـي از آثـار ادبـي بخشيده است."(11) غلامحسين ساعدي (1364 – 1314) از معدود كساني است كه با نوشتن آثاري از زندگي روستائيان فقير و مردم فرودست و لايه هاي پايين اجتماع نام خود را در رديف نويسندگان بزرگ عصر خود ثبت كرده است.

ساعـدي ضمن اينكه داستان نويس است نمايشنامه نويس بزرگي هم به شمار مي رود در اين باره خودش مي گويد :

"آن موقع خجالت مي كشيدم كه بگويم هم قصه مي نويسم و هم نمايش نامه. لذا نام مستعاري براي خودم پيدا كردم اين نام مستعار گوهرمراد بود .... همين طوري كه توي قبرستان مي چرخيدم چشمم به سنگ قبري خورد كه گود افتاده بود و روي آن پُر از خاك و گل بوده، آن را تميز كردم. رويش نوشته شده بود : گوهر دختر مراد و از اين جا بود كه نام گوهرمراد را براي نمايشنامه نويسي انتخاب كردم" (12) ساعدي در تبريز به دنيا آمد. روان پزشكي خواند اما مثل چخوف به نوشتن روي آورد و براي همين نيز "دنياي داستان هاي او دنياي غم انگيز نداري، خرافات، جنون و وحشت و مرگ است. دهقانان كنده شده از زمين، روشنفكران مردد و بي هدف، گداها و ولگردهايي كه آواره در حاشيه ي اجتماع مي زيند به شكلي زنده در آثارش حضور مي يابند تا جامعه اي ترسان و پريشان را به نمايش بگذارند." (13)

عزاداران بيل يكي از داستان هاي ساعدي است كه از هشت قصه ي پيوسته ساخته شده است. داستان گاو قصه ي چهارم اين كتاب است.

در اين داستان قهرمان اصلي مشدي حسن، گاو خود را از دست مي دهد. زن مشدي بيشتر نگـران شـوهـر خـود است تا مرگ گاو. روستائيان براي اينكه تحمل مرگ گاو را بر مشـدي حسن آسان سازند به دروغ مي گويند كه گاو دررفته است اما وقتي مي بيننـد مشـدي حسن نمي خـواهـد فقدان گاو را باور كند حقيقت قضيه را برملا مي سازند. ولي باز او گوشش به اين حرف ها بدهكار نيست و نمي خواهد مرگ گاو را به خود بقبولاند. در نتيجه براي پيداكردن گاو, خود تبديل به گاو مي شود و جان خود را نيز از دست مي دهد.

درون مايه اين داستان توصيف فقر اقتصادي و فرهنگي جامعه است كه زندگي را آنچنان بر مردم مشقت بار كرده كه انسان در عالم خيال خود را گاو مي پندارد. به عبارتي از خود بيگانه مي گردد.

شخصيت ها حين حركت داستان به سوي اوج و بحران معرفي مي شوند. مشدي حسن كه شخصيت اصلي داستان است و زن مشدي حسن، مشدي طوبا، مشدي بابا، كدخدا، مشدي جبار و اصلان كه راه و چاره اي نسبتاً معقولي پيشنهاد مي كند ساده و به عبارت ديگر خل وضع هستند.

لحن داستان گزنده و با طنز تلخ پيش مي رود و داستان با زاويه ديد سوم شخص نوشته شده است.

گلدسته ها و فلك :

داستان گلدسته ها و فلك نوشته ي جلال آل احمد از مجموعه ي پنج داستان او انتخاب شده است. داستان با اصل غافل گيري و بدون مقدمه شروع مي شود. آنچه در اين داستـان مـا را مجـذوب مـي كند "لحـن نيرومنـد داستـان است كه بيش از موضوع داستان خود را به چشم ما مي كشد." (14) گلدسته هايي كه سربه فلك كشيده اند، فكر راوي داستان را در كلاس و حياط مدرسه به خود جلب مي كند. او نمي خواهد مثل سايرين نسبت به آنها بي اعتنا بماند. رهايي از محدوديت خانه و جامعه و رفتن به بالاي گلدسته ها حالت نمادين به داستان داده است. عنوان داستان بيانگر نوعي ايهام است زيرا فلك هم به معني آسمان است و هم به معني چوب فلك.

دو كودك به كمك همديگر خود را به بالاي گلدسته ها مي كشانند به عبارتي خود را مي خواهند به فلك بكشانند كه بعد از پايين آمدن به فلك كشيده مي شوند.

شخصيت داستان يكي راوي است كه يك كودك با جرأت و اهل عمل است اما شخصيت ديگر داستان يعني اصغر با همه ادعاهايش چندان مرد ميدان نيست. ساير شخصيت ها مثل مدير، فراش و بچه هاي مدرسه در حاشيه ي داستان قرار گرفته اند و نويسنده از بالا به آن نگريسته است. زاويه ي ديد داستان به طريق اول شخص تنظيم شده است.

درون مايه ي داستان شكستن سنت هاي مرسوم زمان و گريز از يكنواختي فضاي موجود است كه با لحن صميمي و در لباس برگشت به دوران كودكي بيان شده است.

شروع و اوج داستان (وقتي به گلدسته ها مي رسند) و پايان نيرومند آن, اين داستان را يكي از داستان هاي خوب ادبيات معاصر ايران رقم زده است.

سه پرسش :

"سه پرسش" از داستان هايي است كه تولستوي آن را صرفاًبراي تعليم بچه هاي روستائيان زادگاه خود نوشته است. اين داستان ها "واقعاً طوري است كه گويي از درون يك كلبه ي روستايي بيرون مي آيد" (15) زبان آنها به گونه اي است كه وقار زبان عهد عتيق را به خود مي گيرد اين داستان بيشتر در حد دانش آموزان دوره ي راهنمايي به درد مي خورد و براي سال هاي آخر دبيرستان مي شد از داستان هاي كوتاه او از قبيل اسير قفقازي، پس از مجلس رقص، دو سوار و .... استفاده كرد.

داستان سه پرسش داراي درون مايه ي دعوت به نيكي است و شخصيت هاي آن تزار پادشاه روسيه است كه در جستجوي حقيقت است و راهب فرزانه اي كه در حقيقت شخصيت اصلي داستان است تزار را به طور غيرمستقيم راهنمايي مي كند راهب كه در تنهايي به سر مي برد در حقيقت نمايي از شخصيت خود تولستوي است. زيرا تولستوي معتقد بود كه "به خدا نمي توان نزديك شد مگر در عالم تنهايي."(16)

طرح داستان خيلي ساده است : تزار مي خواهد در همه كارها موفق شود و چون جواب خود را از اطرافيان به دست نمي آورد به سوي راهبي مي شتابد. در اين حال يكي از دشمنان تزار مي خواهد او را به قتل برساند اما استفاده از عامل زمان, به توصيه ي راهب او را از مرگ حتمي نجات مي دهد, برعكس دشمن تزار در اختيار او قرار مي گيرد. اما تزار پس از آگاهي بر اين نكته, نه تنها در صدد انتقام جويي بر نمي آيد بلكه او را نيز مي بخشد.

نويسنده براي داستان زاويه ديد سوم شخص را انتخاب كرده است. پايان داستان جنبه آموزشي آن را تقويت مي كند يعني اينكه "آموزش تأثير كردن يك انسان است بر انسان ديگر, براي اين كه شخص اخير عادت هاي اخلاقي خاصي را به دست آورد."(17)

"ققنوس" : اثر سيلويا تاونزند وارنر (Sylvia Townsend Warner) (18)

شاعر و رمان نويس انگليسي كه يك داستان نمادين است. ققنوس در اين داستان نماد هويت و موجوديت يك ملت است كه بازيچه شيطان زرد يعني زر و پول قرار گرفته است. داستان به اين صورت مطرح مي شود :

يكي از نجيـب زادگـان كـه مـالك عـالـي تـريـن بـاغ پـرنـدگان در اروپا است چندي است كه بازارش از رونق افتاده است و مي خواهد با جذب پرنده اي به باغ خود, سر و ساماني به كسب و كار خود بدهد. عليرغم اينكه پرنده شناسان سعي مي كنند او را قانع كنند كه به دنبال ققنوس نرود زيرا اين پرنده فقط در عالم افسانه ها وجود دارد, باز لرد استرابري به عربستان جايگاه اصلي ققنوس مي رود و آن را با ترفندي به دست مي آورد. اما ققنوس فقط مدت بسيار كمي به باغ او رونق مي دهد و مشتري جلب مي كند, در نتيجه لرد استرابري در نهايت ورشكستگي مي ميرد. وارثان او ققنوس را در مقابل بالاترين قيمت پيشنهادي به آقاي پولدرو مي فروشد. مالك جديد نيز پس از چندي از به دست آوردن درآمد بيشتر به خاطر خريداري ققنوس مأيوس مي شود. آقاي پولدرو از مباشر آقاي رامكين مي شنود كه ققنـوس وقتـي پير شد خود را آتش مي زند و در عوض ققنوس تازه اي زاده مي شود. پس شروع مي كند به پير كردن مصنوعي ققنوس. از انواع شكنجه ها و آزار كه به ذهنش مي رسد در حق ققنوس مضايقه نمي كند تا آنكه لحظه اي آتش گرفتن ققنوس فرا مي رسد و ققنوس با آتش خـود طـي دو سـه لمحـه همـه چيز را به خاكستر تبديل مي كند و بيش از هزاران هزار كس را به همراه آقاي پولدرو, طعمه ي شراره هاي سيال خود كرده و هلاك مي سازد."(19)

زاويه ديد داستان سوم شخص و با لحني شاعرانه نوشته شده است.

قاصدك :

داستان قاصدك نوشته علي موذني با شيوه تك گويي دروني و با لحني ادبي و شاعرانه نوشته شده است. درون مايه ي داستان چگونگي ابلاغ خبر شهادت رزمنده اي به خانواده ي شهيد است. اين داستان نمونه ي خوبي از رويش ارائه ي مضامين ديني به شكل رئاليسم جادويي است. موذني در اين قصه با تخيلي سرشار داستاني, "دنيايي از اميد و انتظار را در مقابل واقعيت هاي جنگ (جدايي- شهادت) قرار مي دهد.(20) داستان نسبتاً طرح پيچيده اما به قاعده اي دارد. ورود قاصدكي به خانه, بهانه اي براي مكالمه مادر و فرزند مي شود. مادر آن را فرستاده اي از طرف پدر مي داند كه در جبهه است و با خيالبافي در اطراف قاصدك دنيايي عاطفي مي سازد و پسرك را به درون آن مي كشاند. داستان به تدريج از تلاقي دو دنياي ذهني ساخته مي شود و با ورود خيال پدر به عنوان يكي از طرفين مكالمه, آماده ي رسيدن به نقطه ي اوج مي شود. مادر و فرزند قاصدكي براي پدر مي فرستند و روح پدر به صورت حجمي از نور آبي براي خداحافظي به سراغ آنها مي آيد. انـدوه و شهادت او مستقيماً بيان نمي شود بلكه در لابه لاي سطور جاي مي شود, مثل انبوه قاصدك هاي نوراني كه در پايان داستان وارد اتاق مي شوند.

شخصيت هاي داستان عبارتند از آذر همسر شهيد نماد يك همسر عاطفي, اميد فرزند شهيد كه اميد به برگشت پدر دارد و خود شهيد هاشم كه به طور غيرمستقيم در داستان شركت دارد.

عـدل :

در زبان فارسي سال سوم داستان عدل از صادق چوبك را به عنوان يك نوشته ي تشريحي جا داده اند. اين داستان كوتاه ترين اثر اوست" و با توجه به فضاي آن, عنوان طنزآميـز و بسيار نامناسـب عدل را بر خود دارد. از اسب نيمه جان درشكه اي سخن مي گويد كه ميان آب هاي يخ زده ي جويي جان مي كند و بيشتر اعضاي بدن او خرد شده اند. سپورها و عملـه ها تلاش مي كنند مگر او را از جوي بيرون آورند اما موفق نمي شوند. در اين لحظات, همه ي مردم به كار و بار خود مشغول اند. عابران هر كدام چيزي مي گويند و بي اعتنا به راه خود ادامه مي دهند. رهگذري از پاسباني كه مشغول خوردن لبوست مي خواهد كه با هفت تير خود اسب را خلاص كند اما او مي گويد : جواب دولت را چه بگويم و از راحت كردن اسب خودداري مي كند. لبوفروش كنار خيابان در حالي كه لبوي خود را تبليغ مي كند, گاه نيز اين جمله را به زبان مي آورد : اتول بهش زده, سقط شده و اسب كه همچنان با چشمان ملتمس نفس هاي آخرين را مي كشد.

چوبك در اين اثر بي كمترين دخالت و بي هيچ نشاني از ترحم صرفاً با اشارات غيرمستقيم موفقيت اسب را تصوير مي كند و خواننده را شديداً تحت تأثير قرار مي دهد. خواننده اي كه وقتي از خواندن فراغت يافت, حتماًَ با تأسف و ريشخند به مفهوم طنزآميز عدالت و عدل خواهد انديشيد.

قصه عينكم :

شخصيت هاي اين داستان از مردم خرده پا انتخاب شده است و با لحن طنز درون مايه ي بي عدالتي را به تصوير مي آورد. داستان با ايده ي ناتوراليستي نوشته شده است. "قصه ي عينكم" از رسول پرويزي در زبان و ادبيات فارسي (عمومي) 1 و 2 چاپ شده است. "رسول داستان نويس به معناي فني يا حرفه يي آن نيست زيرا در نوشته هاي هميشه كوتاه او اگر حكايتي نقل شده, به شيوه ي بسيار ساده, شرح ماجرايي آغاز گشته و به همان سادگي و بي پيرايگي نيز پايان گرفته است."(21) در داستان "قصه عينكم" راوي داستان از خاطرات دوران كودكي و چگونگي عينكي شدن خود سخن به ميان مي آورد. قهرمان داستان كه به خاطر داشتن زاويه ديد اول شخص همان راوي است, دانش آموزي با قد دراز و چشمان ضعيف توصيف مي شود و به خاطر ضعف چشمانش از اطرافيان و حتي مادرش دشنام مي شنود" مادرم شماتتم مي كرد و حتي گفت به شتر افسار گسيخته مي ماني, شلخته و هر دم بيل و هپل و هپو هستي"(22) تا اينكه يك روز عينك مهمانشان, پيرزن كازروني را به چشم مي زند و دنيا را واقعي مي بيند. در كـلاس وقتي عينـك را مي زند كوهي از خنده در دانش آموزان را ايجاد مي كند و باعث عصبانيت معلم عربي شان مي شود و در حقيقت داستان را به اوج خود مي رساند وقتي ثابت مي شود كه چشمان او واقعاً ضعيف بوده به توصيه معلم عربي عينكي از "ميز سليمون عينك ساز" مي خرد و "عينكي" مي شود.

درون مايه داستان بيان فقر اجتماعي و فرهنگي حاكم بر جامعه آن روز است كه با لحني طنزآلود و با نثر سهل ممتنع بيان شده است. شخصيت هاي داستان, راوي, پدر و مادر راوي, پيرزن كازروني, معلم عربي, دانش آموزان انسان هاي ساده و صميمي هستند كه در محيط آن زمان و روزگار به سر مي برده اند.

آخرين درس:

داستان "آخرين درس" از مجموعه داستان هاي آلفونس دوده با عنوان "قصه هاي دوشنبه" انتخاب شده است. درون مايه اين داستان احساسات ميهن دوستانه است كه به شكلي زيبا از زبان يك كودك دبستان بيان شده است. اين قصه "داستان غم انگيزي است از زبان يك كودك فرانسوي از اهالي ايالت آلزاس در موقعي كه در سال 1870 ميلادي آلمان ها اين ايالت را به تصرف درآورده جزو خاك خود نمودند و تعليم و تدريس زبان فرانسوي را در آنجا قدغن كردند."(23)

لحن داستان, شاعرانه و دلنشين است كه با زاويه ي ديد اول شخص از زبان راوي بيان مي شود. راوي شخصيت اصلي داستان است اما شخصيت دوست داشتني معلم زبـان فرانسه است كه عليرغم داشتن ظاهر خشك داراي قلبي بشر دوستانه و ميهن پرست است.

دسته گل آبي :

داستان "دسته گل آبي" از اكتاويو باز در قسمت ادبيات جهان كتاب تاريخ ادبيات ايران و جهان جايگزين شده است. از جهت هنري پاز از علاقه مندان آندره برتون شـاعـر و يكي از بنيان گذاران مكتب سورئاليسم فرانسه بود. پاز در داستان "دسته گل آبي" فضاي بومي محيط آمريكاي لاتين را با رطوبت و گرماي زياد و وجود حشرات فراوان به تصوير مي كشد."(24)

داستان از زبان اول شخص نقل مي شود. راوي در اين فضا در رنج است. رنج او سرانجام هنگامي كامل مي شود كه از مسافرخانه بيرون مي آيد تا به گردشي شبانه در شهر بپردازد و ناگهان كسي با دشنه به او حمله مي كند و خواهان چشمان آبي اوست زيرا زنش ويار دارد و دلش يك دسته گل آبي مي خواهد بعد از اينكه مرد متوجه مي شود چشم راوي آبي نيست او را به حال خـود رهـا مي كند و راوي بلافاصله شهر را ترك مي كند. اين داستان به شيوه رئاليسم جادويي پرداخت شده است. پاز از جمله نويسندگان بزرگ رئاليسم جادويي در آمريكاي لاتين است واقع گرايي (رئاليسم) جادويي داراي يك عنصر غيرطبيعي و جادويي است. در اين داستان ويار داشتن به چشمان آبي رئاليسم جادويي است.

شخصيت هاي اين داستان يك روشنفكر خود باخته (راوي) و يك بومي متعصب است (مرد حمل كننده) درون مايه ي داستان اعتراض به فرهنگ بيگانه است كه از طريق حمله ي مرد به روشنفكر بيان مي گردد. لحن داستان شاعرانه و زيباست.

به غير داستان بالا داستان هاي "فرياد", "گردن بند", "منظومه ي كلاغ" نيز در كتاب تاريخ ادبيات ايران و جهان آمده است.

فرياد :

داستان "فرياد" از نويسنده و شاعر معاصر تركيه, فريت ادگو است. اين داستان با زاويه ديد اول شخص نوشته شده است. درون مايه داستان اعتراض به شيوه ي رفتار حاكمان كشور تركيه با مخالفان خود است.

راوي داستـان مـردي را مـي بينـد كـه بـه وسيلـه سه نفر مورد حمله قرار مي گيرد فريادي برمي خيزد كه در حقيقت فرياد راوي است اما اين فرياد ناخواسته است "نكته ي قابل توجه در اين قصه كه در حقيقت اوج كار نويسنده است كه روشنفكر هر چند خود را تبرئه كند و از جبهه ي مبارزه كنار بكشد. جبري اجتناب ناپذير, او را آرام نمي گذارد و براي او هيچ راه گريزي از مسئوليت خطير او وجود ندارد. از اين رو در پايان داستان, به ظاهر راوي با اين پيش فرض كه آنان مأمور قانون و مسـﺆول دستگيري ‌بزهكار است خـود را قـانع مي سـازد اما سـرانجام اين فرياد او را راحت نمي گذارد و مي گويد : بلي همين طور است. اما اين فريادها از كه و از كجا بود؟ به بيان ديگر اين فرياد او را راحت نخواهد گذاشت."(25) شخصيت اين داستان راوي و مرد مورد تهاجم و سه نفر مهاجم است كه هر كدام نماينده ي قشري از جامعه است. راوي نماد يك روشنفكر, مردان مهاجم مأموران دولت و فرد مورد تهاجم مخالف حكومت تركيه است. لحن داستان "فرياد" مثل داستان "دسته گل آبي" شاعرانه است.

گردن بند :

داستـان "گـردن بنـد" از گي دومـاپاسان از گيراترين داستان هاي جهان است.

شخصيت اصلي داستان خانم "ماتيلد لوازل" است كه عليرغم زيبايي خود از امكانات رفاهي محروم است. در يكي از روزها مجبور به رفتن به يك مهماني مي شود ولي چون طلا و جواهرات ندارد از دوستش خانم فورستيه گردن بندي به عاريه مي گيرد. اما به هنگام برگشت متوجه مي شود گردن بند را گم كرده است. داستان,"با چرخشي غافلگيرانه پايان مي يابد. زيرا زن اول داستان, پس از سال ها محروميت و رنج به دنبال گم شدن گردن بند عاريتي, پي مي برد كه جواهر گم شده بي ارزش بوده است."(26) داستان از زاويه ديد سوم شخص بازگـو مي شود. گـردن بند در اين داستان,"نمـاد ارزش هايي است كه خانم لوازل روزگاري در سايه ي آنها زيسته است. ارزش هايي كه همچون گردن بند الماس نشان بدلي بوده اند."(27) در حقيقت اين بدلي بودن ارزش ها پيام و درون مايه داستان را آشكارا بيان مي كند. لحن داستان آميخته به طنز است.

كلاغ :

"كلاغ" سروده ي "ادگارالن پو" سراينده ي اشعار سمبوليك و رمانتيك, نويسنده ي قصه هاي خيال پردازانه و مخوف و جنايي و منتقد برجسته است. "كلاغ" مشهورترين سروده ي "پو" است كه "مضمون آشناي اندوه شاعر در مرگ زني زيبا در آن تكرار مي شود. شاعر در حالي كه تلاش مي كند خاطره ي عشق از دست رفته اش "لنور" را به فراموشي سپارد, پرنده ي كهنسال هـولناك و شوم و بدهيبت به ديدارش مي آيد. در پايان "كلاغ" به صورت نمادي از خاطره ي ملال انگيز و پايان نيافتني جلوه مي كند."(28) لحن داستان, شاعرانه با درون مايه ي حسرت بر عشق از دست رفته و بازاويه ديد اول شخص نوشته شده است. راوي داستان, شخصيت اول داستان است كه خيالات خود را به صورت كلاغي تجسم مي نمايد.

ديـوار :

"ديوار" يكي از داستان هاي موفق جمال ميرصادقي است. داستان با زاويه ديد سوم شخص نوشته شده است. درون مايه ي داستان ايجاد تفاهم بشري و از بين بردن موانع دوستي انسان هاست. يك روز يكي از شخصيت هاي داستان بيدار مي شود و مي بيند ديوار بين خانه خودشان و همبازيش فرو ريخته است و دوستان بدون دردسر مي توانند به خانه ي همديگر رفت و آمد كنند. دنياي شيريني براي بچه ها ايجاد مي شود اما وقتي دوباره ديوار را مي سازند كودك ديوار را ديو مي پندارد. ميرصادقي در اين داستان,"دنياي صادقانه ي كودكان را به تصوير مي كشد كه ديوار را سدي در برابر آزادي هاي كودكانه خود مي پندارند. از سوي ديگر ديوار, نماد جدايي انسان و مانع تفاهم جوامع بشري است و بيگانگي ها را افزايش مي دهد."(29)

لحن داستان ساده و صميمي است. شخصيت هاي داستان, كودكاني هستند كه در آرزوي برداشتن ديوار بيگانگي هستند.

داستان "دو كبوتر, دو پنجره, يك پرواز" :

اثر سيدمهدي شجاعي كه در كتاب ادبيات فارسي متون نظم و نثر (2) درج شده است, يكي از داستان هاي موفق جبهه و جنگ است. زاويه ديد داستان به صورت تك گفتـاري (مـونـولـوگ) بـا زاويه ديد اول شخص و با استفاده از جريان سيال ذهن و غافل گيري نوشته شده است. درون مايه داستان خبر شهادت دو فرزند دوقلوي يك مادر است كه با لحن صميمي و شاعرانه از زبان راننده ي آمبولانس بازگو مي شود. شخصيت هاي داستان عبارتند از : حامد و رائد دو شهيد, علي راننده آمبولانسي كه دو شهيد را حمل مي كند. پدر و مادر و مدير و فرمانده از شخصيت هاي جانبي داستان هستند كه به نوعي درگير داستان مي شوند. طرح داستان به اين صورت است :

دو برادر دوقلو به فاصله اي يك ساعت به دنيا مي آيند. اين دو برادر همه ي كارها را با هم عمل مي كنند. مدرسه شان علي رغم مخالفت مديران مدرسه يكي مي شود. تا اينكه به سن جواني مي رسند. مسئله ي جبهه و جنگ ذهن اين دو برادر را كه هر دو از بچه هاي مسجد هستند به خود معطوف مي سازد. دو برادر بعد از كلك سوار كردن رضايت پدر را جلب مي كنند و راهي جبهه مي شوند تنها موردي كه دو برادر بر هم كلك مي زنند به هنگام رفتن به خط اول جبهه است. برادر بزرگتر كه فقط يك ساعت زودتر به دنيا آمده اول شهيد مي شود. برادر كوچكتر برادر بزرگ را زير خمپاره ها و رگبار گلوله ي دشمن نزد خوديها مي آورد و او را با آمبولانس كه راننده اش شخصي به نام علي است مي آورد. در راه چشمه اشك را همـواره بـا گـلايه بر جنازه برادر جاري مي سازد و راننده اش كه گوشش به برادر زنده است آن را به ذهن مي سپارد در راه خمپاره اي به ماشين مي خورد و برادر كوچـك درست يك ساعت بعد از برادر بزرگ به شهادت مي رسد. نويسنده با قرينه اي عمر اين دو قهرمان را مساوي مي سازد. علي اين حرفها را به هنگام به هوش آمدن به مادر دو شهيد بازگو مي كند.

در اين مقاله به بررسي داستان هاي كوتاه امروزي كتاب هاي درسي پرداخت شد. بررسي رمان ها, انشاء الله در فرصت ديگري ارائه مي شود.

بررسي داستان هاي سنتي بسيار جالب و شگفت انگيز است كه بررسي جداگانه اي مي خواهد در اينجا به عنوان نمونه بررسي داستان "من اين همه نيستم" را از كتاب كشف المحجوب نوشته ابوالحسن علي بن عثمان جلابي هجويري كه در كتاب زبان و ادبيات فارسي عمومي (1 و 2) ذكر شده است مي آوريم :

ساختمان اين حكايت بر پايه ي يك مثلث يا بناي سه ستوني استوار شده است. اين ساختمان را ما در بسياري از داستان هاي ايران و جهان نيز مي بينيم. به همين سبب ايجاد چنين ساختماني كاري آسان مي نمايد. آنچه دشوار است حفظ تعادل بناست و برقراري رابطه ي مناسب ميان اجزا و به كارگيري مصالح و عناصر داستاني با توجه به اصول و معيارهاي زيبا شناختي. اين را هجويري به خوبي از عهده برآمده است و سه ستون اصلي بنا را تا پـايـان حكـايت بـه مـوازات هم پيش مـي بـرد.

مراد (شيخ) مردم مدير (سالك)

در اين حكايت, تضاد ابتدا ميان "مريد" است و "مرد زنديق گو", اما هجويري در حركت ماجرا اين تضـاد را از ميان مي برد. آزادي خواهان و آزادمنشان در تضاد با دشنام گويان و مخالفان خود قرار نمي گيرند.

شيخ به مريد خود نشان مي دهد كه من به راه خود مي رود. صبورانه "شيخ گفت مريد را : اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم كه از اين محن باز رهي. مريد خاموش شد."(30)

خواننده ي اين حكايت, ابتدا مي انديشد كه چرا در ساختار حكايت اگر چنين است كه مردم همه بشوريدند شيخ فقط مريد خود را ندا مي دهد كه خاموش باشد پس شورش همگان چه مي شود و چگونه است كه عارفانه نويس مردم هياهوگر را در كمركش داستان رها مي كند و به رابطه ي مريد و مراد مي پردازد. پاسخ به همه ي اين پرسش ها در پايان حكايت نهفته است : اين همه خصومت چرا انگيختي كه اگر برانگيزنده ي خصومت كنار برود, خصومت فرو مي نشيند. بنابراين مي بينيم حركت دو ستون اصلي ديگر حكايت (مريد و مراد) فداي حضور مردم نشده است. نگاهي به ساختار بازار در اين حكايت در طول تاريخ ما, بازار همواره متمايل به حركت گروهي, اقدام گروهي, بستن گروهي, دفاع گروهي از مقدسات ديني, اجتماعي و ملي و البته در كنار اينها فقط سرمايه بوده است. اين ويژگي انگيزش پذيري بازار, ويژگي تاريخي آن است و ملحوظ در اين حكايت : اهل بازار نيز جمله بشوريدند."(31)

شخصيت ابوطاهر حرمي, بسيار محكم و استوار ساخته و پرداخته شده است. به مريد خود امر نمي كند كه خاموش باشد بلكه مي گويد : اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم. چرا كه اگر امر مي كرد اولاً, از اقتدار خود به ناروا بهره گرفته بود و ثانياً, بر خلاف محور سياسي داستان (آزاد منشي و ضرورت آزادي بيان) قدم برداشته بود و نهايتاً چه بسا مريد را به تمرد كشانده بود. اين "اگر" در اينجا بسيار كم آمده است و كاملاً متناسب با آزادي خواهي عارفان. اما در خانقاه كه ديگر بيم متهم كردن شيخ به استبدادگـرايي وجـود ندارد وضعيت بـه گـونه ي ديگـري است :"چون به خانقاه خود باز رفتند اين مريد را گفت آن صندوق بيار ..."(32) عبارت زيباي آخر داستان "اين همه القاب است نه اسم و من اين همه نيستم."(33)

"شخصيت معنوي شيخ را به خوبي نشان مي دهد و استحكام مي بخشد و نيز حكايت را از زاويه ي جنبه هاي زيبايي شناختي زبان تقويت مي كند. اين عبارت در كمال فشردگي باز گفته شده است كه با مفاهيم عارفانه و ضرورت كاربرد مختصرگويي و پرمعنايي زبان عرفاني آميخته با زيبا شناختي زبان و عناصر ادبي همسويي و همراهي دارد."(34)

در پايان به تحليل "مشروطه خالي" اثر علامه علي اكبر دهخدا مي پردازيم. اين نوشته تا حدي خـود را بـه داستان هاي امروزي نزديك كرده است و به عقيده ي تحليل گران پايه اي بوده است براي ظهور داستان هاي جمال زاده.

اين داستان گونه با زاويه ديد نامه نگاري نوشته شده است. اين نوع نوشته ظاهراً ميدان را براي طنزپردازي دهخدا وسيع تر مي كرده است. در اين داستان "راوي تا حد امكان از اينكه شخصاً در داستان ظاهر گردد, اجتناب مي كند و با خنثي ترين آواي ممكن در حاشيه ي متن سخن مي گويد. گفت و شنود آغازين به راوي اجازه مي دهد تا ناگهان خود را به عنوان يك بازيگر به درون داستان افكند, ولي او به گفتن عبارتي در صحنه آرايي اكتفا مي كند :"آخر يك شب تنگ آمدم."(35) و بلافاصله در مقام راوي جاي خود را به شخصيت هاي اصلي داستان يعني خودش و مادرش مي سپارد.

"آنگاه داستان آواي ديگري را نيز به وام مي گيرد كه همان آواي روايتگري ادبـي اسـت. راوي مشاجره را قطع مي كند تا مادرش اجازه ي سخن گفتن داده شود. از اينجاي داستان ماجراهاي مادر آغاز مي شود. سرانجام راوي دوباره رشته ي سخن را به دست مي گيرد."(36)

لحن داستان, طنز آلود است. درون مايه داستان, افشاي چهره ي حقيقي و كلامي آن روزگار به صورت شخصيت پدر رواي بيان مي شود. طرح داستان به اين صورت است :

1- پرسش راوي دربـاره ي علـت ناسـازگـاري پـدر و مـادرش 2- خـودداري از پـاسخ 3- پرسش رواي 4- پاسخ مادر 5- ازدواج زوركي مادر با وكيل دغلكار 6- مادر نامزد پسر عمـويش بـوده است 7- مرگ پـدر و مـادر 8- ميراث پدر و مادر 9- كوشش شريك الملك براي غصب ميراث 10- گرفتن وكيل 11- ازدواج زوركي.

پي نوشت ها :

1- كتاب سخن, مجموعه ي مقالات, ماهيت ادبيات, جمال ميرصادقي, انتشارات علمي, صفحه 93.

2- داستان كوتاه, يان ريد, ترجمه ي فرزانه ي طاهري, نشر مركز, چاپ اول 1376, صفحه 80.

3- هنر داستان نويسي, ابراهيم يونسي, انتشارات نگاه, چاپ پنجم, 1369, صفحه 9.

4- ادبيات فارسي (1) هديه ي ناتمام, رابرت زاكس, چاپ 1380, صفحه 84.

5- يكي بود و يكي نبود, سيدمحمدعلي جمال زاده, ناشر بنگاه پروين,1320,صفحه 5 و 6.

6- ادبيات فارسي (2)، كباب غاز يا رساله در حكمت مطلقه ي " از ماست كه برماست" جمال زاده، چاپ 1380 صفحه 41.

7- مروري بر تاريخ ادب و ادبيات امروز ايران، محمد حقوقي، چاپ سوم1377، صفحه 90.

8- بازآفريني واقعيت، محمدعلي سپانلو، انتشارات نگاه، چاپ اول 1368، صفحه 57.

9- فرهنگ ادبيات جهان، زهراي خانلري، انتشارات خوارزمي، چاپ اول1375، صفحه153. 10- عمو غلام، عبدالحسين وجداني، موسسه ي چاپ و انتشارات اميركبير، 1348، صفحه 6 و 7.

11- برگ هايي در آغـوش بـاد، غلامحسين يوسفي، انتشارات علمي، چاپ دوم، جلد اول 1372، صفحه 508.

12- فصل نامه ره آورد، شماره 10، بهار 65 به نقل از بـررسي داستـان امـروز (از ديدگاه سبك و ساختار)، زكريا مهرور، انتشارات تيرگان، چاپ نخست، 1380، صفحه 161.

13- صد سال داستان نويسي در ايران، حسن عابديني، نشر تندر، چاپ اول، 1368، جلد دوم، صفحه 112.

14- عناصر داستان، جمال ميرصادقي، انتشارات شفا، تهران1364، چاپ اول، صفحه391.

15- تولستوي، هنري كيفورد، ترجمه ي علي محمد حق شناس، نشر طرح نو، صفحه145.

16- تولستوي، اشتفـان تسوايك، ترجمه ي جهانگير افكاري، انتشارات سروش، چاپ اول 1371 صفحه 155.

17- متفكران روس، آيزا يا برلين، ترجمه ي نجف دريابندري، شركت سهامي انتشارات خوارزمي چاپ اول 1361، صفحه 383.

18- نگاهي به گذشته و داستان هاي ديگر، ترجمه ي يوسف قنبر، انتشارات سروش، چاپ اول 1376، صفحه 65.

19- ادبيات فارسي(3) به استثناي رشته ي ادبيات و علوم انساني، ققنوس، چاپ 1380 صفحه 102.

20- صد سال داستان نويسي ايران، حسن ميرعابديني، نشر چشمه، جلد سوم 1377 صفحه 901.

21- نويسندگان پيشگام در داستان نويسي امروز، علي اكبر كسمائي، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، چاپ اول 1363، صفحه 198.

22- زبان وادبيات فارسي عمومي 1 و 2، قصه عينكم، رسول پرويزي، 1380، صفحه 157.

23- قصه نويسي، سيدمحمدعلي جمـال زاده، بـه كـوشش علـي دهبـاشي، نشر شهاب،چاپ اول 1378، صفحه 114.

24- درباره نقد ادبي، دكتر عبدالحسين فرزاد، نشر قطره، چاپ دوم 1378 صفحه 228.

25- همانجا .... صفحه 258.

26- داستان و نقـد داستـان، گزيده و ترجمه ي احمد گلشيري، انتشارات نگاه، چاپ دوم 1371، صفحه 125.

27- همانجا .... صفحه 130.

28- تاريخ ادبيات جهان، باكنر تراويك، ترجمه ي عربعلي رضائي، انتشارات فرزان، چاپ اول 1373، جلد دوم،‌صفحه 802.

29- ادبيات فارسي(3) نظري(رشته هاي ادبيات و علوم انساني، چاپ 1380 صفحه 37).

30- زبان وادبيات فارسي عمومي 1 و 2، چاپ 1380، صفحه 41.

31- نظريه هاي نقد ادبي معاصر، مهيار علوي مقدم، انتشارات سمت، چاپ اول 1377 صفحه 228 و 219.

32- زبان و ادبيات فارسي عمومي .................... صفحه 41.

33- همانجا .................... صفحه 41.

34- نظريه ي نقد ادبي معاصر ................... صفحه 230.

35- ادبيات فارسي (1) .... صفحه 132.

36- سرچشمه هاي داستان كوتاه فارسي، كريستف بالائي، ميشل كويي پرس، ترجمه ي دكتر احمد كريمي حكاك، انتشارات پاپيروس، چاپ اول تهران 1366 صفحه 108.

*******

فصل نامه انجمن علمي و آموزشي معلمان ادبيات فارسي استان آذربايجان شرقي

هیچ نظری موجود نیست: