اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

سهم کودکان فقط شادی است. فقط کودکی.



by Abdullah AlQahtani

جگرم را سوزاند.
فکرم را پاره کرد.
تمرکزی برایم نگذاشت.
خیالم،
سوژه‌هایی که شعر یا داستان می‌شدند، _ شاید _
همه را به هم زد.
دلم گر گرفت
با دیدن گدازه‌های آتشین دل دخترک
که از گوشه‌ی چشمانش فوران می‌کرد
و گدازه‌ها از دهانه‌ی چشمانم فوران کرد :
دخترک دست راستش در دست چپ پدر،
بی هیچ مقاومتی،
گام‌های کودکانه‌اش را به قدم‌های بلند و سریع پدر سپرده بود.
_ پدری که دختر دیگرش را با دست راست دنبال خود می‌بُرد _
چشم‌ها و گونه‌های معصومانه‌ی دخترک سرخ و خیس شده بودند.
به چه اعتراض می‌کرد، نمی‌دانم!
اما
اعتراض نداشت به این‌که گونه‌های سرد و پراشکش در معرض هوا
مدام و بدون لحظه‌یی فاصله می‌سوزد.
دختر ِ دیگر لبخند بر لب، بی‌آن‌که صدای گریه‌ی خواهرش را بشنود و حتی آدم‌های توی پیاده‌رو را ببیند، چشم‌های براقش میان ویترین مغازه‌ها دنبال چیزی بود انگار.
پدر که مقاومتی از دخترک نمی‌دید؛
حتی کلماتی را برای آرام‌کردن هق‌هق ِ او خرج نمی‌کرد.
دخترک هنوز دهانش باز بود.
و چشمانش سرخ و سرد و خیس.
گریه می‌کرد.

یک ثانیه تماشا
آن‌قدر جانکاه بود
که تمام مرا از پای درآورْد.
فکرم را پاره کرد.
جگرم را سوزاند.


--------------------------------------
هنوز که هنوزه، تکرار این روایت
جگرم را می‌سوزاند.

منبع : اتاق شیشه ای

هیچ نظری موجود نیست: