اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

شعر منتشر نشده‌ای از مهدی اخوان ثالث


مهدی اخوان ثالث
ه


چه بينی، چيست اين؟ يا کيست اين می‌آيد؟
چه بينی؟ آب يا آتش؟
پريزادی است آتش‌فام و آبی پيرهن شايد؟
فکنده زورق از گلبرگ‌ها بر جاری مهتاب؟ (جويبار آبی مهتاب)
و او را برده از افسون ساحر خواب؟
گل‌اندامی‌ست، خوابش برده بر اين سبزگون بستر
خورد گهواره‌اش از کوهساران تا به دريا تاب؟
و شايد جلوه‌ای بيدار از زيبايی خفته‌ست؟
و يا از خفته «زيبا» فکنده بستر رؤيا و گل بر بگر که سيماب؟
و شايد لاله پيکر اختری مرجانی است و ابر پيراهن
خرامان در مداری آبگون تا بيکران، تا ساحل ناياب؟
و شايد نيز تصويری است تر از يک گل آتش
که بيند خواب آب و خواب خاکستر
و اينک باد می‌لرزاند آن تصوير را در قاب؟
نه اما، هيچ از اين‌ها نيست، اين‌ها نيست...
پس آيا چيست اين زيبای خوابش برده، کآبش می‌برد با خويش
گلی بر آب
اگر در خواب، يا بيدار
و گر بيدار، يا در خواب
گلی بر آب و... ما همراه گل، با آب
بسوی اين دژ، اين نزديک‌ترين ساحل
بسوی پل
روان بر آب
و بوی گل
و آب اما... چه آب از آب‌ها؟
و اما آب...


کوچه‌های تنگ پيچاپيچ
و در و ديوارهايی پر نگار و نقش ديرينه
کوبه و آويزه و گل‌ميخ‌ها بر در
چون رديف نيزه و خنجر
يادگار قرن‌ها تاريخ
و رديف تيغه‌ها، آرايش درها
در کنار گنبد گل‌ميخ‌ها، گويی
در حصار و برج‌ها و باروهای آن ديرين دژ دزفول
پاسدارانند يا سرنيزه‌هاشان در پس سنگر
کنگره ديوارها و طاق‌ها و شانه‌ی رف‌ها
و هزاره و هره‌هايی بندباز بازگرنه را معبر
کاکل ايوان چو زلف آن مخل دختر
و ببين آن طره...

هیچ نظری موجود نیست: