آذر ۰۲، ۱۳۸۹

زبان سکایی


از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زبان سکایی و گویش‌های سکایی در معنی عام این اصطلاحات به گویش‌های قبایل متعدد سکاها اطلاق می شود. سکاها از هزارهٔ اول پیش از میلادمسیح تا هزارهٔ اول میلادی، منطقهٔ وسیعی را از کناره‌های دریای سیاه تا مرزهای چین در تصرف داشتند. این قبایل در نوشته‌های فارسی باستان -saka ، در منابع یونانی skuthai نامیده شده‌اند. با این همه، در چنین معنای وسیعی ، کلمهٔ سکا ، در زمان و مکان ، معنای بیش از حد مبهم و نامشخصی پیدا می‌کند به همین جهت زبان قبایل سکائی غربی را که در دورهٔ باستان در مناطق شمال دریای سیاه وجود داشته و اسم‌های خاص و نام‌های قبایل آن‌ها در نوشته‌های یونانی باقی مانده معمولاً sythian و sythique می‌نامند. در کتیبه‌های فارسی باستان از چهاردسته قبایل سکائی زیر نام برده شده‌است : سکاهای تیزخود، سکاهای آن سوی سغد، سکاهای نوشندهٔ هوم ، سکاهای آن سوی دریا .

آثار سکایی را به دو دستهٔ زبان سکایی ختنی یا ختنی و سکایی تۇمشۇق‎ تقسیم می‌کنند. زبان ساکا، نامی مشترک برای این دو زبان است. آثار تۇمشۇق‎ از نظر زبانی کهنه‌ترند.[۱] گویش دیگر زبان ختنی در ناحیهٔ تومشوق‎ در شمال شرقی کاشغر متداول بوده‌است که اسناد چندانی از آن برجای نمانده و آنچه به دست آمده نیز هنوز درست خوانده نشده‌است.[۲]

دانشمندان از گویش‌های باستانی سکاهای مرکزی و ترکستان شرقی به جز چند نام قبیله که در کتیبه‌های فارسی باستان و در نوشته‌های یونانی باقی مانده‌است، اطلاع دیگری ندارند. در قرن دوم پیش از میلاد مسیح، یک مجموعه از قبایل سکائی و قبایل تخاری که احتمالاً با قبایل سکایی خویشاوند بودند، منطقهٔ بلخ و زرنگ (سیستان) و رُخَّج را تصرف کردند و بعدها قلمروی خود را تا شمال غربی هند گسترش دادند . در منطقهٔ اخیر آثار یک گویش سکائی در کتیبه‌هایی از قرن اول میلادی به خط خَرُشتی و بَراهمی باقی مانده‌است .

سکائی در حال حاضر به زبان متون ایرانی مکتوب به خط براهمی که از حفریات باستان‌شناسی قرن بیستم در ختن و دیگر واحه‌های ترکستان شرقی به دست آمده‌اند، اطلاق می‌گردد. زبان این متون که تاریخ آنها میان قرن‌های پنجم تا دهم میلادی است و بخش عمدهٔ آن‌ها ترجمهٔ آثار بودائی سنسکریت (به شعر و نثر) است، هندی-سکائی یا بر اساس محل کشف بخش عمدهٔ اسناد سکائی-ختنی یا تنها ختنی نیز نامیده شده‌است.[۳] در اسنادی که از ختن به دست آمده، نام این زبان hvatanau،hvamno ختنی ذکر شده‌است . آنچنان که از متون به دست آمده از دیگر واحه‌های ترکستان شرقی (مُرتُک، تُمشُق) بر می‌آید ، بعضی از گویش‌های خویشاوند با ختنی در این مناطق رایج بوده است . در قرن پنجم قمری ، یازدهم میلادی، هنوز در منطقهٔ کاشغر به گویش‌هایی از همین نوع تکلم می‌کردند.

کشف نسخ خطی سکایی در واحه‌های ترکستان شرقی گواه این نکته است که حتا بعد از مهاجرت‌های بیشمار قبایل سکایی-تخاری و هفتالی(خیونی) به طرف غرب ، یعنی بلخ، ماوراالنهر و سیستان، بخشی از مردمانی که به زبان‌های شرقی گفتگو می‌کردند تا پایان هزارهٔ اول میلادی در این سرزمین باقی مانده‌بودند. بعد از این تاریخ گویش‌های ترکی به طور نهایی جای این گویش‌های ایرانی را گرفت.

از زبان قدیم آنها نوشته‌ای بر جای نمانده‌است، اما از زبان سکاهای مغرب که در کنارهٔ دریای سیاه و جنوب روسیه زندگی می‌کرده‌اند تعدادی واژه در کتاب‌های یونانی و لاتین باقی مانده‌است. چند نمونه از واژه‌های سکایی غربی عبارتند از:

  • arvant:تند و سریع
  • aspa:اسب
  • atar:آذر
  • carma:چرم
  • gausa:گوش
  • hapta:هفت.

ریشه و تبار مردم آذربايجان


مسعود لقمان

مردم آذربايجان همان گونه كه نام سرزمينشان نشان مي‌دهد، مردماني هستندايراني نژاد (آريايي نژاد). نام آذربايجان از آتروپات سردار هخامنشي كه آذربايجان را از چنگال اسكندر رهاند و تا ساليان دراز خود و خاندانش سر رشته‌دار اين سرزمين بودند، گرفته شده. اين سرزمين پيش از آتروپات، ماد خرد ناميده مي‌شدي.1

آتروپاتكان (خانه آتورپات) (سرزمين آتورپات) آذرپادگان ، آذربايجان

«استاد پورد اوود» در معني آتروپاتكان مي‌گويد: «نام آتروپات، نامي است كه به گستردگي در ايران باستان به كار گرفته مي‌شد، از دو بخش درآميخته آتر (آذر) و پات كه اسم مفعول از مصدر پا كه در اوستا و پارسي باستان به معني نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسيار به كار رفته و همين واژه است كه در پارسي، پاييدن شده است. جزو كان كه در آتروپاتكان و آذرپادگان افزوده شده، همان است كه در بسياري از نام‌هاي ديگر سرزمين ايران هم ديده مي‌شود مانند گلپايگان (گلبادگان)».2

آذربايجانيان فرزندان مادان آريايي‌اند، همان قومي كه كردان و لران امروزي بازماندگان اينانند، اينان تا سده‌هاي اخير، گويش آذري خود را به سختي در برابر تركتازان نگه داشته، اما در پايان،‌دگرگوني‌ها به گونه‌اي شد كه دگر توانايي در برابر اين يورش بيرحمانه را از كف دادند، بدين گونه كه...

تركان كه ايل‌هاي دام‌دار و كوچ نشيني بودند، در زمان سلجوقيان به هوس چمنزارهاي خرم و سرسبز آذربايجان به آن جا درآمدندي، و با بيشي گرفتن ايل‌هاي ترك در آذربايجان و سپس در هنگامه‌ي مغولان- كه زبان ايشان از زبان تركان جدا بودي اما ايشان نزديكي بيشتري به تركان داشتندي تا به ايرانيان هم‌چنين برخي از لشگر آن‌ها نيز ترك بودي- كه در آذربايجان نشيمن گرفته و مراغه و سلطانيه و تبريز را به پايتختي برگزيدندي و راه را براي تركتازي تركان باز نمودندي و بوميان شهر آيين (متمدن) آذربايجان را كه بيشتر كشاورز بودند، زير يورش آن‌ها قرار گرفتندي و به سبب نيازي كه بوميان براي رابطه با مهاجمان سر رشته‌دار داشتند، كم كم واژگان تركي به گويش آذري راه يافتندي و با گذشت زمان از يك سو با قدرت گرفتن هرچه بيش‌تر مهاجمان و كوچ‌هاي گله‌اي پي در پي آنان به آذربايجان و از سوي دگر با زير دست رفتن بوميان و رو به سستي نهادن ايرانيان، با اين حال نزديك به 700 سال به درازا كشيد تا زبان تركي بتواند، آذري را كنار زند. اين يورش و كنار زدن تركي، آذري را، نخست در بيرون از شهرها آغاز گرديد، ولي كم كم به شهرهاي بزرگ نيز رسيد، به گونه‌اي كه زكريا بن محمد قزويني در كتاب «آثار البلاد» كه در سال 674 هجري در زير عنوان تبريز نوشته: «منجمين گفته‌اند كه تبريز را از تركان آفتي نخواهد رسيد، چه طالع آن شهر عقرب است و مريخ صاحب آن است و تاكنون حرف ايشان راست درآمده است، چه از جميع بلاد آذربايجان هيچ شهري از دستبرد تركان محفوظ نمانده است جز تبريز».3

«احمد كسروي تبريزي» در دفتر «آذري زبان باستان» زير عنوان آذربايجان پس از مغولان مي‌نويسد: «پس از مغولان در ايران شورش بس سختي برخاست زيرا چون ابوسعيد در سال 735 درگذشت و او را جانشيني نبود ميان سران مغول كشاكش افتاد كه هر يكي مغول پسري را به پادشاهي برداشتند و با هم به جنگ و كشاكش برخاستند و هنوز يك سال از مرگ ابوسعيد نمي‌گذشت كه سه پادشاهي بنياد يافت و برافتاد و تا سالياني اين كشاكش و لشكركشي پيش مي‌رفت و ايرانيان كه اين زمان بسيار خوار و زبون مي‌بودند زير پا لگدمال شدند و چون آذربايجان تختگاه مغول بوده بيش‌تر اين كشاكش‌ها و جنگ‌ها در آن‌جا رخ مي‌داد و بيش‌تر زيان و آسيب به آن‌جا مي‌رسيد و مردم از پا افتاده نابود مي‌شدند. در آن زمان‌ها بود كه شهر تبريز گزند سختي ديد. زيرا آذربايجان كه در دست سلطان احمد ايلكاني مي‌بود و او امير ولي استرآبادي را به فرمانروايي تبريز گماشت و در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمني سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد كه امير ولي بگريخت و مردم بيش از يك هفته جنگ و ايستادگي نتوانستند و مغولان به شهر درآمده آن چه گزند و آسيب بوده دريغ نگفتند. پس از اين گزندها نوبت تيمور و لشكركشي‌هاي او رسيد. در زمان او آذربايجان چندان آسيب نديد. ليكن چون دوره او به سر رسيد آذربايجان بار ديگر ميدان كشاكش گرديد زيرا چنان كه در تاريخ‌هاست، نخست خاندان قراقويون‌لو (سياه گوسپندان) با دسته‌هاي بس انبوهي از تركان به آن‌جا درآمدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ مي‌بودند و پس از آن نوبت آق قويونلو (سپيد گوسپندان) رسيد كه هم‌چنان با ايل‌هاي انبوهي به اين‌جا رسيدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ و كشاكش مي‌بودند و تا برخاستن شاه اسماعيل صفوي صفوي در سال 906 كه هفتاد سال از تاريخ ابوسعيد مي‌گذشت، آذربايجان هميشه ميدان لشكركشي‌ها و جنگ‌ها مي‌بود و به گمان من بايد انگيزه برافتادن زبان آذري را از شهرهاي آذربايجان و رواج تركي را در آن‌ها اين پيشامدهاي هفتاد ساله دانست. زيرا در اين زمان است كه از يك سو بوميان لگدمال و نابود شده‌اند و از سوي دگر تركان به انبوهي بسيار رو به اين‌جا آورده‌اند و بر شماره‌ي ايشان بسيار افزوده. در زمان‌هاي پيشين، تركان بيش‌تر در ديه‌ها مي‌نشسته‌اند ولي اين زما ن چون فرمان‌روا مي‌بودند، شهرها را فرا گرفته‌اند و زبانشان در آن‌جا رواج يافته است.».4

جستار (موضوع) از ميان رفتن يك زبان و حل شدن آن در زبان دگر، جستار نويني نيست، در تاريخ از اين دست بسيار بوده، نمونه‌هاي آن از ميان رفتن زبان‌هاي مردم مصر و شمال آفريقاست كه جاي خود را به زبان تازي داده و نيز زبان‌هاي برخي از مردم ماورالنهر، اران، آذربايجان و روم شرقي (آسياي صغير) كه در زبان تركي حل شدند. ]بر اثر سلطه استعمار بر قاره آفريقا، مي‌توان گفت كه زبان‌هاي بومي به حاشيه رانده شدند و در زبان استعمارگران حل شدند. افزون بر مردم شمال افريفا كه در سده‌هاي نخستين اسلامي، زبان خود را از دست داده و عرب زبان شدند، در دو سده اخير، بقيه آفريقايي‌ها نيز زبان خود را از دست دادند و انگليسي زبان، فرانسه زبان و پرتغالي زبان شدند. حتا بخش قابل توجهي از مردم الجزيره كه زبانشان به عربي برگشته بود، دو زبانه شدند. يعني در كنار زبان تحميلي عربي، فرانسه‌زبان نيز شدند و... (پژوهشكده تاريخ و فرهنگ ايران زمين)[

ما مي‌دانيم تا زمان سلجوقيان پاي تركان به آذربايجان باز نشده يا درست باز نشده بودي، پس چگونه زبان آن‌ها پيش از خود آن‌ها در آن گوشه رواج يافتي. اين به مانند اين است كه گوييم زبان مصريان پيش از گشايش اسلام كشورشان را، تازي بوده.

در كتاب «تاريخ آذربايجان» چاپ باكو در اين مورد مي‌خوانيم:

«بسياري از اقوام مشرق زمين در روزگار كنوني به زباني كه نياكانشان گفتگو مي‌كردند، سخن نمي‌گويند. براي نمونه در آسياي ميانه زبان‌هاي ايراني خوارزمي، سغدي، باختري و پارتي جاي خود را به زبان تركي داده‌اند، ولي نفوذ يك زبان به مفهوم تنگ كردن تمام ميدان بر بوميان نيست. از اين رو اقوام كنوني، فرزندان مستقيم نياكان بومي سرزمين خوددر روزگار گذشته‌اند. اينان تا روزگار ما ريشه‌هاي فرهنگي، تاريخي، قومي و نژادي خود را نگاه داشته‌اند».5

شايان نگرش است كه زبان امروز آذربايجان داراي بسيار واژگان ايراني است كه اگر فردي آشنا به زبان‌هاي ايراني و تركي باشد به آساني آگاه مي‌گردد كه بسياري از واژگاني كه با فرهنگ و شهر آييني در پيوند است از واژگان زبان‌هاي ايراني است كه نشان مي‌دهد كه تركان بيابان گرد، هر واژگاني كه نداشتند، از زبان‌هاي ايراني به ويژه پهلوي آذري گرفته‌اند، به گونه‌اي كه امروزه، زبان آذربايجانيان بسيار با زبان ساير تركي زبان‌ها متفاوت است، به گونه‌اي كه زبان آذربايجانيان براي آنان قابل فهم نيست.6

اين گونه است كه تركان مانند هر مهاجم دگري كه به اين سرزمين آمدند، مانند يوناني و مغول و تازي، در ايرانيان حل شدند و از ميان رفتند و ايرانيان و آذربايجانيان اصالت خود را نگه داشتند.

ريشه‌هاي گروه‌هاي پان ترك

در گذشته‌اي نه چندان دور، دولت عثماني، از زمان صفويان تا جنگ جهاني نخست در انديشه چپاول ايران زمين و برپايي امپراتوري اسلامي و سپس امپراتوري ترك، لشگركشي به ايران و استان آذربايجان را آغاز كرده، ولي هر بار اين آذربايجاني‌ها بودند كه از پيوستن به ترك‌ها دوري جستند و با دادن خون و جان خويش، بيگانگان متجاوز را از كشور خود بيرون ريختند.

تركيه با هزار گرفتاري اقتصادي، سياسي كه گريبان‌گيرش است، براي برآوردن خواست‌هاي سياسي و سود اقتصادي خود در پي كوچك نمودن جايگاه ايران در خاورميانه و ايجاد اختلاف دروني در آن برآمده است. اين كشور همسو با دولت باكو با پايه‌گذاري، تحريك و تقويت «پان تركيسم»، تنها و تنها به برآوردن خواست‌هاي سياسي و اقتصادي خود مي‌انديشند.

تركان پس از چندين بار يورش به آذربايجان و كشتار و چپاول فراوان، با ايستادگي مردم دلير آن سامان روبرو گشتند و نتوانستند از راه مستقيم مردم آذربايجان را به سوي خود كشند، از اين رو بر آن شدند نخست اران- سرزميني كه امروزه به جمهوري آذربايجان شناخته مي‌گردد، در زمان ساسانيان آلباني و بعد از يورش تازيان اران نام گرفت، ناميدن آذربايجان اين بخش را، در سال 1917 به وسيله سران حزب مساوات با خواست‌هاي پيش‌بيني شده روي داد، تا در آينده با نام بردن از آذربايجان شمالي و آذربايجان جنوبي، غوغاي دو پارگي اين سرزمين‌ها را برپا و خواهان يكپارچگي اين دو بخش گردند. در حالي كه درهيچ نقشه و كتاب پيش از سال 1917، هيچ گاه به سرزمين‌هاي شمال ارس نام آذربايجان گفته نشده و تنها نام آذربايجان، از آن سرزمين جنوبي ارس بودي، و در اين ميان نيك است يادي كنيم از شيخ محمد خياباني بزرگ‌مرد آذربايجاني كه در هنگامه اين توطئه با هوشياري، درخواست دگرگوني نام آذربايجان ايران به آزادستان (به سبب كار بزرگ آذربايجان در نهضت مشروطه) را كرد، تا در آينده از اين توطئه شوم دور بمانيم، كه به درخواست او جامه عمل پوشانيده نگرديد7- و آذربايجان را زير نام آذربايجان يكپارچه نموده، آن گاه اين دو سرزمين را بخشي از خاك خود سازند، كه اين نكته را سردمداران اين جريان‌ها خود بارها گفته‌اند. (محمد امين رسول‌زاده بنيانگذار حزب مساوات و كسي كه نخستين‌بار اين نام را براي اران به كار برد، در جستاري كه پيرامون «تاريخ جمهوري مستعجل آذربايجان» نوشت به آشكارا گفت كه «آلبانيا (جمهوري آذربايجان)‌از آذربايجان (آذربايجان ايران) متفاوت است»8، از اين گذشته او در نامه‌اي به سيد حسن تقي‌زاده اشتياق خود را براي «انجام هر كاري كه از ناخشنودي بيشتر بين ايرانيان جلوگيري كند» بيان داشت.9

سران آنكارا و باكو نيز خود بازيچه سياست غربند، چرا كه اگر به نكويي به تاريخ سده‌هاي اخير خاورميانه بنگريم، مي‌بينيم استعمارگران غربي هماره در پي برپايي كشورهاي كوچك در خاورميانه‌اند و از ايران بزرگ با تمدن كهن كه داراي نيروي شگرف دروني در بهم زدن معادلات جهاني را دارد، هراس دارند، بدين روي است كه در پي فراهم آوردن ايرانستان‌اند، تا بتوانند براي هميشه در خاورميانه يكه‌تازي كنند و بدين گونه است كه در اين ميان يك نظريه پرداز پان تركيست به نام «صدري بدرالدين» تئوري ختنه كه مبتني بر برانگيختن احساسات تركي و دگرگوني تاريخ و ريشه زبان و مردم‌شناسي مردم آذربايجان است را پيش مي‌كشد تا انديشه آن‌ها را براي جدايي از كشور مادر فراهم كنند.»10

اين‌گونه است كه ما «پان تركيست»‌هاي داخلي را بازيچه سياست آنكارا و باكو و اين دو را نيز بازيچه سياست غرب مي‌دانيم.

گذري كوتاه به تاريخ ايران پس از اسلام

پان تركيست‌ها، با بهره‌گيري از بودجه‌هاي دولتي و دلارهاي خارجي، از چيزي به نام قوم ترك به عنوان برده و قوم هميشه زير ستم هيولايي به نام قوم فارس نام مي‌برند! نخست بايد بگويم، ما نه قومي به نام ترك و نه قومي به نام فارس در ايران داريم كه اساساً بتوانيم آنان را در برابر هم بگذاريم. فارس نام زباني است كه بيشتر در شمال شرق ايران و دربار پادشاهان بدان گويش مي‌شد كه پس از غلبه زبان تازي بر زبان پهلوي، به كمك مردم ايران شتافت و توده‌هاي ايراني با آغوش باز به پيشواز آن رفتند و در توسعه و گسترش آن كوشيدند و از سمرقند و بخارا و شروان و گنجه و آذربايجان گرفته تا كردستان و شيراز و اسپهان و توس و كاشان، بدان سخن‌ها گفته، شعرها ساخته و كتاب‌ها نوشته‌اند، بدين گونه است كه زبان پارسي از آن تمام مردم ايران است و از آن هيچ توده و گروهي نيست و نماد فرهنگ ملي مردم ايران مي‌باشد و پاسداشت آن، پاسداشت تمام مردم ايران زمين است.

اگر قومي به نام فارس هست، پس جايگاه آن كجاست؟ ممكن است ما استاني به نام فارس داشته باشيم، اما در آن استان ايل‌هاي كوچ نشيني ساكنند كه «پاره‌اي» به نوعي تركي گويش مي‌كنند. اكنون ديگر قوم فارس چه صيغه‌اي است، ما ندانيم؟ از دگرسو ما نمي توانيم به ايراني نژادان آذري كه به يك زبان تركي- ايراني سخن مي‌گويند نام ترك دهيم. شايان نگرش است كه ترك و فارس چيزي است كه در گفت‌وگوي عوام به كار مي‌رود يا سر رشته داران براي آساني كار بخش‌بندي خود، مي‌كنند. وگرنه چيزي به نام قوم ترك (البته نه آذري) و قوم فارس هيچ پايه و بنياني ندارد.

اينان با تعريف كردن كثيرالمله بودن ايران (برپايه همان تعريف كه استالين از ملت كرد (افرادي كه به يك زبان و لهجه سخن مي‌گويند)11، در پي آنند كه زمينه‌هاي جدايي سرزمين‌هاي ايراني را فراهم آورند، ما مي‌پرسيم به گفته شما آيا ايران كثيرالمله است و نه هندوستان و پاكستان و عراق و تركيه و روسيه و چين و ده‌ها كشور ديگر. (به گفته استاد شهريار: ملتي با يك زبان، تاريخ كي دارد نشان).

هنگامي كه ايرانيان توانستند تازيان را كم كم سر جاي خود بنشانند، صد افسوس گرفتار مردماني شدند كه ايرانيان در برابر آنان تازيان را آرزو كردند. تازيان براي آن‌كه بتوانند براي هميشه از شر جنبش‌هاي ملي ايرانيان آسوده شوند و از دگر سو، شرق خلافتي را كه از چگالشان بدر رفته بود باز به چنگ آورند، با تركان دست به دست هم مي‌دهند و تازيان با بهره‌برداري از تعصبات سخت مذهبي تركان كه با برداشت‌هاي شخصي، قومي و قبيله‌اي هنگام بت پرستي‌شان، از اسلام به عنوان شگردي خونين براي از پاي درآوردن مخالفانشان همي بهره مي‌بردند، بهترين سود را براي سركوبي ايرانيان بردند و تركان نيز مشروعيت حكومت خود را از تازيان مي‌گرفتند.

بدين گونه بيابان گردان نامتمدني كه تا چند سال پيش به سبب قدرت ساسانيان حتي خواب ورود به ايران را نمي‌ديدند اكنون سررشته‌دار، آن سرزمين گشته بودند. وقتي گفته مي‌شود تركان داراي آن ويژگي‌هاي اخلاقي ناپسند بودند، منظور نژاد زردي است كه چنگيز و هلاكو، تيمور لنگ و آتيلا، چهار تن از خون‌خوارترين، ستم‌كارترين و بي فرهنگ‌ترين موجودات هستي، فرزندان آن نژاد بوده‌اند.

بزرگ‌ترين زيان اين بيابان‌گردان، نداشتن دلبستگي به شهر و شهرنشيني بود كه سبب گرديد نهادهاي مدني در ايران كه پايه‌هاي كهن چند هزار ساله داشت، به روز نگردد. به گفته بيهقي؛ «بيابان، ايشان را پدر و مادر است، همان گونه كه ما را شهرها». خودكامگلي اين حكومت‌هاي ايلي، نبود امنيت فردي، اجتماعي، اقتصادي و دادگستري به اينكه نهاد‌هاي مدني در ايران شكل نگيرد شدت بخشيد.

تاريخ نگاران برجسته‌اي چون ابن حوقل و مسعودي در سده چهارم هجري هنگام سفر به بخش‌هاي ايران از قوم‌هاي مختلف ايران ياد كرده‌اند كه در اران، آذربايجان، دربند، قفقاز، خراسان، سيستان، ارمنستان و دگر بخش‌هاي شرق و غرب و جنوب ايران زندگي مي‌كنند و همه به زبان پارسي سخن مي‌گويند.

مسعودي تاريخ نگار برجسته در سده دهم ميلادي/ چهارم هجري، مي‌نويسد: 12

«ايراني‌ها مردماني‌اند كه، حد كشورشان كوهستان‌هاي ماهات و جز آن و آذربايجان تا بلاد ارمنستان و اران و بيلقان تا دربند كه باب الابواب است، و تا ري و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و ابرشهر، كه نيشابور است، و هرات و مرو و ديگر از شهرهاي خراسان و سجستان و كرمان و فارس و اهواز و آن چه كه اكنون بدين قسمت پيوسته است... و همه اين شهرها كشور واحدي بوده كه پادشاه و زبان واحدي داشته... جز اينكه در پاره‌اي موارد زبانشان با هم مبانيت داشته اما اين زبان واحدي است زيرا الفباي آن واحد است و يكسان نوشته مي‌شود و بهم پيوستن حروفش مشابه است اما جدايي‌هاي آن در فهلوي يا دري يا آذري و جز اين‌ها، از زبان فارسي است.»13 پس به آساني آشكار است مسعودي آذري‌ها را به عنوان بخشي از خانواده بزرگ پارسي زبان به شمار مي‌آورد.

استخري، جهانگرد هم زمان مسعودي نيز زبان آذربايجانيان را پارسي مي‌داند.14

ياقوت حموي (سده سيزدهم ميلادي)، نيز مي‌نويسد: «سكنه آذربايجان، چهره‌هايي زيبا و پوستي خوش رنگ دارند و به زباني كه‌آذري خوانده مي‌شود سخن مي‌گويند كه اين را خودشان مي‌فهمند و لا غير».15

رسميت زبان پارسي و موقعيت ممتاز آن، تا سده دهم هجري حتي در دربار تركان عثماني ادامه داشت، به گونه‌اي كه در دوران تركان عثماني نامه‌ها و نوشته‌ها به پارسي بود و در مكتب خانه‌هاي عثماني زبان پارسي، زبان نخست بود.16

آوردن رباعي‌هاي بيش از سد چامه گوي (شاعر) آذري و اراني در كتاب «نزهت المجالس» در سده هفتم هجري17 نشان مي‌دهد كه بخش‌هاي اران و آذربايجان از ديرباز پايگاه فرهنگ و زبان ايراني بوده است.

تا اين كه همان گونه كه پيشتر رفت آذربايجان به سبب ويژگي‌هاي ممتاز جغرافيايي و چمنزارهاي سرسبز كه همواره براي بيابان گردان دامدار كشش فراوان داشت پس از يورش تركان غز در نيمه سده ششم هجري،18 كم كم دسته‌هاي دگر از تركان به آذربايجان روي نهادند، با اين حال تا آغاز صفويه، زبان پارسي هنوز در اران و آذربايجان موقعيت ممتاز داشت.19

در تمام اين دوره‌ها زبان پارسي و آيين‌هاي ملي بود كه سبب همدلي و همبستگي اقوام مختلف ايران بود.

برخلاف كشورهايي چون فرانسه كه به دستور فرانسواي نخست در 1539 ميلادي، گويش «ايل دو فرانس» (پاريس و اطراف) زبان ملي و رسمي همه فرانسوي‌ها شد يا برخلاف كشورهايي چون آلمان و انگليس كه با دستور و زور سياسي پادشاهان وقت، گويشي از گويش‌هاي گوناگون، زبان ملي و رسمي آنان گرديد، رسميت پارسي پس از، از ميان رفتن زبان پهلوي به سبب زور سياسي يا «ستم فرهنگي فارس‌ها» و «سياست پان فارسيسم پهلوي‌ها!» نبود، چرا كه پارسي براي تمام ايرانيان نماد فرهنگ ايراني و هويت آنان است، چرا كه اگر پارسي نمي‌ماند، ايرانيان يا همانند مصريان عرب مي‌شدند يا همانند مردمان آسياي صغير، ترك و آن‌گاه دم از هويت ايراني زدن و خود را فرزندان نياكان ايراني‌مان دانستن چه معنايي داشت؟

منبع :http://www.azarpadgan.com