مهر ۰۷، ۱۳۸۹

پیغام گیر

لطفا پس از شنیدن صدای بوق ..و پیام های زیر ..پیغام بگذارید

پیغام گیر حافظ :


رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !


پیغام گیر سعدی:


از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر فردوسی :


نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب


پیغام گیر خیام:


این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پیغام گیر منوچهری :


از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!


پیغام گیر مولانا :


بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!


پیغام گیر بابا طاهر:


تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!

وپیغام گیر نیما :


چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

پیغام گیر شاملو :


بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است

پیغام گیر سایه :


ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :


نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد

ارسال شده توسط : پویا تیموری

مهر ۰۶، ۱۳۸۹

شرط عشق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا به دست به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهرش هم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

مر گفت :

؛همه تعجب کردند. من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم

سکه یک سنتی


پسر کوچکی در هنگام راه رفتن در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد او بقیه روزهاهم با چشم های باز سرش را پایین بگیرد (به دنبال گنج!!)

او در مدت زندگیش، 296 سکه 1 سنتی، 48 سکه 5 سنتی، 19 سکه 10 سنتی، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد! یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت. در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا را در سرمای پاییز را از دست داد.

او هیچگاه حرکت ابر های سفید را بر فراز آسمان در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خا طرات او نشد

فصل اول انواع ادبي (1)
درس دوم - ادبيات حماسي



فصل اول – انواع ادبي (1)

دسته بندي آثار ادبي به ما كمك مي كنند تا آن را آسان تر و بهتر بشناسيم و ارزيابي كنيم.
گذشتگان ما آثار ادبي را بر اساس صورت و شكل ظاهري تقسيم بندي مي كنند.
چنان كه قالب هاي شعر فارسي را – به جز دو قالب قصيده و غزل – بر اساس شكل ظاهري يعني طرز قرار گرفتن قافيه ها و مقدار ادبيات، نام گذاري كرده اند، هم چنين آثار نثر فارسي را با توجه به شيوه نگارش آن ، به نثر ساده ، نثر سجع و ...... دسته بندي و نام گذاري كرده اند.
در ادبيات جهان ، آثار ادبي بر اسسا «انديشه و محتوا» به چهار نوع اصلي تقسيم و دسته بندي شده اند:
1. ادبيات حماسي
2. ادبيات نمايشي
3. ادبيات غنايي
4. ادبيات تعليمي



درس 2 – ادبيات حماسي :
تعريف اثر حماسي :

حماسه در اصطلاح روايتي داستاني است كه از تاريخ تخيلي يك ملت كه با قهرماني ها و اعمال و حوادث خارق العاده در مي آميزد. اثر حماسي داراي چهار ويژگي است :
1. به صورت داستان است
2. مربوط به يك ملت است
3. در بردارنده قهرماني و دلاوريهاست
4. حوادث و رويدادهاي غيرعادي در آن ديده مي شود
ويژگي اصلي اثر حماسي تخيلي بودن و شكل داستاني آن است.
قهرمان يك اثر حماسي انساني آرماني و برتر است. نظير رستم در شاهنامه فردوسي در آثار حماسي حوادث غيرطبيعي و خلاف عادت فراوان است. اين رويدادها نشان دهنده ي آرمان ها و آرزوهاي بزرگ يك ملت در زمينه هاي اخلاقي و نظام اجتماعي است. و عقايد كلي آن ملت را درباره مسائل اصلي انساني مانند آفرينش، زندگي و مرگ بيان مي كند. بزرگترين حماسه سراي ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي، حدود 370 ه‍.ق (نيمه دوم قرن چهارم) نظم شاهنامه را آغاز كرد و بيش از سي سال براي سرودن آن رنج مي برد. شاهنامه را مي توان به سه بخش اساطيري، حماسي و تاريخي تقسيم كرد.
غم نامه ي رستم و سهراب كه از برجسته ترين داستانهاي شاهنامه است مربوط به بخش حماسي است.



رزم رستم و سهراب (1)

معاني اشعار و ادبيات درس :
رستم به هنگام ترك شهر ، نزد تهمينه آمد و مهره اي را كه بر بازو داشت:
بيت2 :
رستم مهره را به همسرش، تهمينه داد و گفت : از اين مراقبت كن . اگر تقدير تو را صاحب كرد، اين مهره را به گيسوي او بياويز.
بيت 3 :
و اين كار را در زماني مناسب و مبارك و با اميدواري و خوش بيني انجام بده
بيت 4 :
ولي اگر تقدير و سرنوشت‌ تو را صاحب پيدا كرد، اين مهره را كه نشان و ياد بود پدر اوست به بازويش ببيند
بيت5 :
پس از گذشت نه ماه، از تهمينه پسري متولد شد كه مثل ماه تابان بود
بيت 6 :
چون كودك هنگام خنديدن چهره اش سرخ شد و مانند گل شاداب، شكفت، مادرش، تهمينه، نام او را سهراب (=سرخ آب) گذاشت.
بيت 7 :
هنگامي كه سهراب يك ماهه شد، جثه اش مانند كودك يك ساله بود بدنش با وجود خردسالي، مانند بدن پدرش ورزيده بود.
بيت 8 :
وقتي كه سهراب ده ساله شد. آنچنان قوي شده بود كه در توان زمين كسي توانايي مبارزه با او را نداشت.
بيت 9 :
فرزندم، نو پسر رستم، آن پهلوان قوي و نيرومندي ، تو از نسل زال، سام و نريماني
بيت 10 :
تهمينه ادامه داد كه از زماني كه خداوند جهان را آفريده است تا اين زمان ، پهلواني مانند رستم آفريده نشده است.
بيت 11 :
سهراب گفت : در حاليكه جهان پهلواني چون رستم، پدر من است و فرمانده ي رشيد و دلاوري چون من، فرزند اوست، كسي جز ما شايستگي پادشاهي را ندارد.
بيت 12:
افراسياب به فرماندهان سپاهي كه همراه با سهراب عازم ايران مي شدند سفارش كرد كه اين راز همچنان بايد نهفته بماند و رستم و سهراب نبايد همديگر را بشناسند.
بيت 13 :
پسر (سهراب) نبايد كه پدرش را بشناسد كه اگر چنين شود، به پدرش (رستم) دل بستگي عميقي پيدا خواهد كرد.
بيت 14:
شايد كه به خاطر ناشناس ماندن آن پهلوان نيرومند و كهن سال (رستم)، به دست اين شير مرد جوان كشته شود.
بيت 15:
پس از آنكه رستم به دست سهراب كشته شد، كار سهراب را هم بسازيد و يك شب او را در خواب به قتل برسانيد
بيت 16:
كاووس به سپهسالار خود دستور داد كه برو و رستم را دستگير كن و به دار بياويز و ديگر هرگز درباره ي او با من سخن مگو.
بيت 17:
مفهوم گرز و شمشير كينه را از كف افكندن و دست از جنگيدن و مبارزه كشيدن است
بيت 18 :
دل من به تو علاقه و تمايل دارد و تصور جنگ با كسي چون تو، عرق شرم بر چهره ام مي نشاند.
بيت 19:
شب گذشته، تصميم من و تو، اين بود كه هم اكنون با هم مبارزه كنيم.
بيت 20 :
من و تو با هم مبارزه مي كنيم. نتيجه اين بازي بي ترديد همان خواهد بود كه خداوند اراده كرده است.



خودآزمايي درس 2:
1 – يكي از ويژگيهاي داستان هاي حماسي، وجود حوادث خارق العاده است. به كدام قسمت داستان چنين موردي ديده مي شود؟

چون يك ماه شد همچو يك سال بود / برش چون بر رستم زال بود
چون سال شد، زان زمين كس نبود / كه يارست با وي نبرد آزمود
رشد و بلوغ جسماني رستم گونه و حيرت انگيز سهراب و اينكه او در سنين نوجواني و پهلواني و نيرومندي، در توان زمين بي رقيب است و به عنوان سردار سپاهي عظيم، به ايران لشكر كشي مي كند، از صحنه ها و رويدادهاي خارق العاده ي اين داستان حماسي است.



2 – افراسياب با فرستادن سپاه به ياري سهراب، چه هدفي را دنبال مي كرد؟

او اميدوار بود، رستم كه فرمانده ي قدرتمند سپاه ايران است . به دست فرزندش كشته شود، سپس خود سهراب در حالي كه در خواب است. به دستور او به قتل برسد. در اين صورت افراسياب همه از جانب ايران و همه از جانب سهراب . كه فرمانده دلاور سپاه خود اوست ، آسوده خاطر مي شود.



3 – هدف سهراب از لشكر كشي به ايران چه بود؟

كه پدر خود را بيابد، كاووس (پادشاه ايران) را از تخت بردارد و پدر را به پادشاهي ايران برساند، آنگاه به توان زمين باز گردد، افراسياب را نيز از حكومت بركنار كند و خود پادشاه توران شود.



4 – با توجه به مصراع «به گردن لشكر سپهدار گفت» مقصود از «سپهدار» كيست؟

افراسياب

ادبیات اول - درس اول


با تو ياد هيچ كس نبود روا



با تو ياد هيچ كس نبود روا
آنچه مي خوانيد چند بيت نيايش از مثنوي مولانا (604 – 672 ه‍.ق) است. (قرن هفتم)

بيت اول :
اي خداي مهربان و بخشنده ، اي كه از فضل و بخشش تو حاجت هر نيازمند برآورده مي شود، با بودن خدايي چون تو، شايسته نيست . كه بنده به ديگري روي آورد و از غير تو ياري بخواهد.

بيت 2 :
خدايا ، داشن اندك ما را كه همچون قطره اي از درياهاست. به درياهاي دانش بيكران خود متصل كن

بيت 3 :
خدايا، همان قطره كه از درياي معرفت دانش خود به ما بخشيدي، از آلودگي به هوا و هوس و گرايش هاي مادي و لذت هاي جسماني حفظ كن.

بيت 4 :
خدايا همچون پرندگان حريص و گرسنه اي كه در مسير پروازشان دام هاي پردانه ي بسياري گسترده شده، در مسير زندگي ما نيز امكان لغزش و خطا و گمراهي بسيار است.

بيت 5 :
اما اگر در هر قدم از مسير زندگي ماف هزاران قطر باشد، نگراني و اندوهي نداريم زيرا مي دانيم كه تو براي خداي مهربان، هرگز بنده ات را تنها گذاري.

بند 6 :
از خدا مي خواهيم كه ما را موفق كند كه بنده ي ، مطيع و شاد باشيم. زيرا بنده ناسپاس و نافرمان از لطف پروردگار محروم خواهد شد.

بند 7 :
انسان ناسپاس و گمراه تنها به خودش بدي نمي كند، اخلاق رفتار بد او مانند آتش به همه جا سرايت مي كند و به همه زبان مي رساند.



خودآزمايي درس 1 :
1. در درس ستايش خدا و پيغمبر بين كدام كلمات آزايه ي «سجع ديده مي شود؟ (مثال : تابنده و پاينده)

سجع همانندي كلمات در پايان دو جمله يا بيشتر است.
آفريننده اي است كه پرستيدن اوست سزاوار، دهنده اي است كه خواستن جز او نيست خوش گوار . هست كننده از نيست كننده از هستي

كلمات سجع در ساير عبارات درس :
خواري و سروري / زيبنده و درخورنده / گزيد و رسيد / باز پسين و پيشين / بندي و پندي / راه نماينده و آگاهاننده / ستوده و شنونده / بركار و خار



2. منظور از جملات پاياني متن چيست؟

منظور از جملات «تا باد و آب و ......» اين است كه تا جهان باقي است.



3. متصل گردان به درياهاي خويش يعني چه ؟

خدايا ، دانش و معرفت ما را بيشتر كن



4. چرا بي ادب از لطف پروردگار محروم مي شود؟

زيرا با نافرماني و ناسپاس خود نشان مي دهد كه لايق بهره برداري از نعمتهاي بي كران پروردگار نيست.

شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

اهل درسم

اهل درسم...
روزگارم بد نیست!
جیب خالی دارم
خرده پولی...
سر سوزن عقلی دوستانی دارم بهتر از عزرائیل!
درسهایی بدتر از تلخی زهر!!!
و کلاسی که در این دانشگاه است.
جنب دستشویی ها...جنب آن سلف خراب..
من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو.
.درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان جزوه هایم می بینم..
در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..
همه ی فکر و خیالم متزلزل شده است جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!!
برگه ی تقلب را من با غفلت مراقب عزیز می خوانم پی خونسردی خود!!!
اهل درسم پیشه ام بیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف!!!
تا که با خوردن دوغ و شکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاری است
خوب میدانم آخر ترم کار من زاری است!